(رصدفکر: بدون شک علامه طباطبائی از حیث علمی از عمیق ترین افراد در مسائل مربوط به حکومت هستند و در درگیر کردن مباحث فلسفی در مباحث اجتماعی جزء معدود افرادی هستند که ابتکارات و موفقیت های خوبی داشته اند. در اینجا بخشی از تحلیلهای ایشان درباره دموکراسی را برای شما قرار دادم. علامه در این نوشتار دموکراسی مطلق را رد کرده و به اصطلاح امروزی مردم سالاری دینی را به نوعی اثبات میکنند..)
اسلام و دموکراسى
علامه طباطبائی(برگرفته از کتاب بررسی های اسلامی/ج1)
جامعه اسلامى در داشتن دو قسم مقررات ثابته و متغیره خود به جامعههاى دموکراسى خالى از شباهت نیست. در جامعههاى دموکراسى نیز دو قسم مقررات وجود دارد: یکى از آنها در حکم ثابت است و آن مواد قانون اساسى است که تغییر آنها حتى از صلاحیت مجلس شورى و سنا نیز بیرون است و تنها خود ملت مستقیماً با آراى عمومى یا به وجود آوردن مجلس مبعوثان مىتواند ماده یا موادى را از قانون اساسى لغو و ابطال نماید. و قسم دیگر، قوانین جزئى و مقرراتى است که در مجلسین شورا و سنا و در مراکز مختلفه اجرا و وضع مىشود و به منزله تفسیر موقت مواد قانون اساسى است. این قسم عموماً قابل تغییر است.
در عین حال نباید اشتباه نموده، تصور کرد که روش اسلام با نشان آزادیى که دارد یک روش دموکراسى یا کمونیستى است.
چنان که در کلمات عدهاى نویسنده اهل بحث دیده مىشود، روش اسلامى نه روش دموکراسى است و نه روش کمونیستى است و در دو قسم از مقررات خود با روشهاى اجتماعى و سوسیالیستى فوق، تفاوت فاحشى دارد، زیرا در مقررات ثابت اسلام واضع قوانین ثابت اسلام خداست (عزّ اسمه) و مقررات ثابته سایر روشهاى اجتماعى مولود افکار جماعت و وضع شده ملت مىباشد و همچنین در مقررات قابل تغییر در روشهاى دیگر پایه اصلى اراده و خواست اکثریت افراد ملت است و همیشه آزادى و به عبارت دیگر شعور و اراده اقلیّت (نصف افراد منهاى واحد) فداى خواست و پسند اکثریت ملت (نصف افراد به علاوه واحد) مىباشد خواه خواستهشان حق بوده باشد یا نه، ولى مقررات قابل تغییر در جامعه اسلامى با اینکه نتیجه شوراى مردم مىباشد، پایه اصلى آنها حق است نه خواست اکثریت و روى واقعبینى باید استوار باشد نه روى امیال و عواطف.
در جامعه اسلامى باید حق و صلاح واقعى اسلام و مسلمین اجرا شود، خواه مطابق با اکثریت بوده باشد و خواه نه، البته در جامعه علم و تقوا که اسلام تربیت مىکند هرگز اکثریت، خواستههاى هوسآمیز خود را به حق و حقیقت ترجیح نخواهد داد.
خداوند- عزّ شأنه- در دستورات آسمانى خود به پیروى از حق امر فرموده، آن را تنها ضامن سعادت بشر معرفى مىنماید و از اتباع غیر حق نهى مىکند، اگر چه با هوا و هوس همه اکثریت مردم وفق دهد.
«فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ» و «أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى»»[1] و «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ»[2] و «لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ»[3] و «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ* إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ».[4] و آیات زیاد دیگر.
البته عدهاى از دانشمندان حقوق همین نکته را به روش اسلام خورده گرفته، مىگویند روشى از ناحیه مردم قابل پذیرش و در میانشان قابل اجراست که با خواست اکثریتشان وفق دهد و اسلام فاقد این مىباشد. به حسب آزمایش نیز دیدیم که قوانین اسلام جز مدت کوتاهى جریان کامل نیافت. ولى روشهاى دموکراسى چون به خواستههاى مردم احترام و اعتبار قائل است، در میان مردم دوام کرده و قرنهاى متوالى است دنیاى متمدن را اداره کرده، روز به روز به استحکام و زیبایى خود مىافزاید و خواهد افزود. حداکثر آنچه در حق روش اجتماعى اسلام مىتوان گفت این است که نسبت به استعداد چهارده قرن پیش جامعه انسانى روش کاملى بوده، پس از گذشتن چهارده قرن و پیشرفتهاى تکاملى که نصیب بشر گردیده، اکنون دیگر با فعلیت اوضاع جهان انسانى قابل تطبیق نیست.
در پاسخ این اعتراض مىگوییم
اولًا: اگرچه تأثیر موافقت خواست اکثریت در پذیرش تا اندازهاى قابل انکار نیست، ولى خواست اکثریت بىتردید معلول نوع تعلیم و تربیت عمومى است و این مطلب پس از بحثهاى اجتماعى و روانى کافى امروز دیگر به حد بداهت رسیده است و محیط خداشناسى و تقواى دینى که اسلام به وجود مىآورد محیطى است که هرگز اکثریت آن عقل سلیم را تابع هوا و هوس، و حق حقیقت را فداى دلخواه نمىکنند و پیوسته نظر اکثریت با حق وفق خواهد داد.
چنان که محیطهاى دیگرى نیز در سایه جامعههاى مترقّى و منحط به وجود مىآید، خواستههاى اکثریت هر یک از آنها متناسب با عادتهاى مستقر و مقاصد عمومى همان جامعه است. البته هر روشى در آغاز پیدایش خود با خواست اکثریت جماعتى که در میان آنها استقرار مىجوید موافق نخواهد بود و این اختصاص به روش اسلام ندارد و سایر روشها نیز همین حال را دارند. بنابراین، مؤاخذه روش اسلام به این جرم که با تعلیم و تربیت بىبند و بارانه ما دیگر قابل پذیرش نمىباشد مغالطهاى بیش نیست.
ثانیاً: سپرى شدن روش اسلامى از میان مسلمین به این نحو نبوده که در ظرف چند سال پیدایش [زمان رسول اکرم صلى الله علیه و آله] عمر طبیعى خود را به آخر رسانیده، زندگى عادى خود را بدرود گفته باشد. تاریخ حوادث صدر اسلام بهترین گواه است که پس از رحلت رسول اکرم صلى الله علیه و آله روش اسلام را که مشخص آن سیرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله بود از میان برداشته، سیرتهاى دیگر را به جاى آن نشانیدند و به فاصله کمترین مدتى یک امپراتورى کاملًا عربى به جاى روش و سنت اسلامى نشست. اگر چنانچه نام مرگ و میر به اینگونه از میان رفتن گذاشته شود، او را شهادت و کشته شدن باید نامید، نه مرگ عادى.
البته در صورتى که اسلام در آغاز پیدایش مورد استقبال گرم و پس از چند سالى به مرور از پاى درآمده باشد، نباید نام پذیرفته نشده رویش گذاشته شود.
باید از یک طرف روش اسلامى را از کتاب و سنت و سیرت پاک پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بررسى کرد و از طرف دیگر در صفحات تاریخ روشهاى شرمآور و ننگین حکومتهاى منسوب به اسلام را مطالعه دقیق نمود، آن وقت دید سیرت حقیقى اسلام کى و در کدام جامعه اسلامى به موقع اجرا گذاشته شده تا ما بگوییم جامعه بشرى یا اکثریت مردم روش اسلامى را نمىپذیرند.
یا بگوییم- چنان که بعضى گفتهاند- ناشایستگى اعمال مسلمین نشانه و بهترین دلیل ناشایستگى روش دینى آنهاست؟!
در عین حال، نظایر این گرفتارىها و مشکلات را در روشهاى دیگر و مخصوصاً در روشهاى دموکراسى خودمان نیز مىیابیم و بیشتر از نیم قرن است ما حکومت و دستور رژیم دموکراسى را پذیرفته، در ردیف ملل متمدنه غرب قرار گرفتهایم. عیاناً مىبینیم که وضع ما روز به روز وخیمتر و فلاکتبارتر مىشود و از این درخت که براى دیگران پر برکت و پر بار است جز میوه بدبختى و رسوایى نمىچینیم. البته این مشکل به قیافه سؤال درمىآید.
جوابش یک کلمه بیش نیست و آن این است که ما به قانون اساسى عمل نمىکنیم و از مسماى دموکراسى به اسم آن قناعت نمودهایم. حالا این جواب چرا در موقع روش دموکراسى درست است و در مورد روش اسلام درست نیست.
و چرا دموکراسى، مسئولِ تخلّف مردم نیست، ولى اسلام مسئول است؟
این سؤالى است که دیگران شاید براى وى پاسخى داشته باشند، ولى ما نداریم.
ثانیاً: اگر چنانچه بر اثر پیشرفت مدنیّت، اسلام موقعیت اجتماعى خود را از دست داده و همانا عصر، عصر طلایى و دوره دوره دموکراسى است که مورد پذیرش اکثریت جهانى مىباشد و پیوسته نیز پذیرفته خواهد شد، چرا پس از جنگ جهانى اول عدهاى از ملل دموکراسى از این روش پسندیده روگردان شده، به رژیم کمونیستى روى آوردند؟ و روش دموکراسى هر روز یک سنگرى را از دست داده، عقبنشینى مىکند و کار در این مدت کم به جایى رسیده که نیمى از کره به کمونیسم گرویدهاند؟
اینکه آیا روش کمونیستى مرحله تکامل دموکراسى است، چنان که دموکراسى مرحله تکامل رژیمهاى قبلى بود؟ و آیا روش دموکراسى در خودى خود مرحله تکاملى است؟ مسائلى است که براى دریافت پاسخ حقیقى آنها باید به یک بحث و بررسى دامنهدار که از عهده این بحث بیرون است، دست زد. آنچه در اینجا به طور اجمال مىشود تذکر داد این است که اولًا: وقتى که ما با دیده واقعبینى به روش دموکراسى که فعلًا در دست ملل متمدن جهان است نگاه کرده، کیفیت استنباط جهانى این روش را دقیقاً بررسى نماییم، مىبینیم کارى که این روش (به اصطلاح) راقى مترقّى انجام داده، این است که روش ستمگرانه استبداد و بىبند و بارى عهد اساطیر را از حالت فردى بیرون کشیده، به شکل اجتماعى درآورده است.
ستمگرىها و پردهدرىها و خودسرىها که اسکندرها و چنگیزها در گذشته با منطق زور مىکردند فعلًا جامعههاى نیرومند دموکراسى و متمدن جهان به طور دستهجمعى در مورد ملتهاى ضعیف روا مىدارند، با این تفاوت که زورگویىها و ستمگرىهاى گذشته از راه جهالت بىپرده انجام مىگرفت و در نتیجه حس انتقام را زودتر بیدار مىنمود و در واژگون ساختن دستگاه بیدادگرى نقش عاجلترى بازى مىکرد، ولى مظالم امروز با اصول فنّى و روانى و در نهایت مهارت در لفافه احیاى حق و حقیقت و گسترش عدالت و بشردوستى و نوعپرورى انجام مىیابد و هر وقت یکى از پردههاى روزانه دریده شده، مظالم پس پرده براى همه آفتابى مىشود. با تبدیل اسمى به اسمى مانند استعمار و استملاک و قیمومت و حمایت و اشتراک منافع و اعانه و کمک بلاعوض و نظایر اینها، به همان شیوه ظالمانه ادامه داده مىشود. هنوز مناظر عبرتانگیز از عهد استعمار در هر گوشه و کنار کشورهاى خاورى پیش چشم است که یادگار روشن دموکراسى مىباشند. هنوز شاهدهاى زندهاى مانند الجزایر و کنگو و کره و ... بهجاست. هنوز منطق دولت فرانسه- مشعلدار آزادى در بزم عدالت بینالمللى!- این است که فرانسه الجزایر را جزء خاک خود فکر مىکند.[5] و هنوز منطق دول بزرگ در برابر دادخواهى ستمدیدگان الجزایر این است که مسئلهاى است داخلى و بیرون از صلاحیت مداخله دیگران و .... بالاخره نتیجه جریان جهانى روش دموکراسى را مىتوان در این چند جمله خلاصه کرد که جهان را به دو دسته تقسیم نموده: یک دسته ملل معظمه که پیشروان تمدن و مالک الرقاب بقیه ملل جهان بوده، در جان و مال و عرض بىدست و پایان فعال مایشاء مىباشند و دسته دیگر ملل دموکراسى عقب مانده که غالباً بردگان مارکدار افرادى قرار گرفتهاند که سنگینترین مراسم استبداد را در قیافه دموکراسى در لباس قوانین دنیاپسند و آزادىبخش به طور دلخواه انجام مىدهند.
بدیهى است روشى که حقیقت و هویتش این است و مخصوصاً با ملاحظه اینکه مهمترین رکن انسانیت را که معنویت است به بهانه اینکه ضامن اجرا ندارد به کلى از میان برمىدارد، نمىتوان او را روش تکاملى براى انسانیت شمرد و روش کمونیستى نیز در حقایق و آثارى که ذکر شد دست کمى از روش دموکراسى معمول ندارد، اگرچه در طرز جهانگیرى مختصر تفاوت مسلکى با هم دارند. نسبت تکامل دادن به روش کمونیستى نیز عجیبتر است، زیرا تحول و تکامل پدیدهاى بىپیمودن مراحل قبلى خود معنا ندارد و ما مىبینیم که طبقه عقب افتاده و حتى ملل وحشى که هرگز بوى مدنیّت و دموکراسى را نشنیدهاند خیلى گرمتر و زودتر از دیگران این روش را استقبال مىکنند.
آیا پیدایش آن از راه جهش است؟ شرایطى که فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک براى جهش ذکر مىکند با آن منطبق نیست! حق مطلب اینکه وقتى ما با دیده انصاف نگاه کنیم، آنچه درک مىکنیم این است که نوع معترضین ما که با سلاح دموکراسى به اسلام حمله مىکنند از آزادى اروپایى همان بىبند و بارى و خوشگذرانىها و شهوترانىها را مىخواهند نه اصلاح مفاسد جامعه و ایجاد امنیت و رفاهیّت عمومى و از همینجاست که مىبینیم مفاسد اخلاقى اروپا و اروپاییان را در کمترین وقتى یاد مىگیریم و به آسانترین وجهى به موقع اجرا درمىآوریم، در حالى که صحت عمل در اجراى یک ماده قانونى که صلاح ملک و ملت را در برداشته باشد در میان ما از عنقاى مغرب نایابتر است و همچنین افرادى که سنگ کمونیسم به سینه مىزنند غالباً طبقه محرومى هستند که بدون بررسى کامل این روش مىخواهند انتقام خود را از طبقه ثروتمند کشیده، تلخى ذلت و محرومیت خود را نیز به آنها چشانیده، آنها را به حال خود بیندازند. دیگر به اینکه پس از آن چه پیش آید کارى ندارند.
بدیهى است اینگونه تغییرات را با هیچ منطقى نمىتوان تکامل اجتماعى و مدنیّت انسانیت شمرد. تکاملى که براى روشهاى استبداد فردى (استبداد باستانى) و استبداد اجتماعى (روشهاى فعلى دول بزرگ) مىتوان فرض کرد این است که انسانیت در خط واقعىاش در هر دو جهت مادى و معنوى تربیت شده، منطق حق جاى منطق دیگرى را بگیرد و این همان روش اسلام است.
«إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ».[6]
چنانچه گفته شد، دامنه این سخن بسیار دراز است و ما براى اینکه از مقصد دور نشویم به همین اندازه قناعت ورزیدیم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.[7]
[1] ( 1). آیا آن کس که به سوى حق هدایت مىکند شایستهتر است که پیروىاش کنند یا کسى که خود را نمىیابد جز بههدایت دیگرى؟( یونس، آیات 32 و 35)
[2] ( 2). پیامبر خود را به هدایت خلق و( ابلاغ) دین حق فرستاد.( صف، آیه 9)
[3] ( 3). همانا آدمى در زیانکارى است، مگر آنان که به ایمان گرویدند و کارهاى شایسته کردند و یکدیگر را به درستىوصیت نمودند.( عصر، آیه 3)
[4] ( 4). همانا ما آیین حق را براى شما آوردیم، ولى بیشترتان از حق کراهت داشتید.( زخرف، آیه 78)
[5] ( 1). این بحث در یک سال پیش از استقلال الجزایر تنظیم شده است
[6] ( 1). همانا زمین متعلق به خداست، به هر کس از بندگان که خواهد وامىگذارد و سرانجام نیک از پرهیزگاران است.( اعراف، آیه 128)
[7] طباطبایى، محمد حسین، بررسى هاى اسلامى، 2جلد، موسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: دوم، 1388.