دغدغه اسلامی سازی علوم انسانی یکی از گفتمان هایی است که سالهاست مطرح شده و درباره آن گفت و گوها، نقدها و بررسی های بسیاری رخ داده است. یکی از علومی که همیشه به صورت بنیادی در این حیطه به صورت کاملا جدی به میدان فراخوانده شده است و عملا با چالش های بسیاری مواجه شده است فلسفه اسلامی است
این چالش ها بگونه ای بوده است که عملا بعضی در این میان، فلسفه را بی ربط و بیگانه به علوم انسانی اجتماعی دانسته اند و بعضی دیگر گرچه مرتبط دانسته اند اما بر این اعتقادند که به هر صورت فلسفه علمی بشری است و ما نیاز به فلسفه ای داریم که از دل سنت و روایات بیرون آید؛ کانه روح فلسفه موجود با آنچه که ما در روایات شاهد آن هستیم سازگار نیست و آنچه را که ما در روایات و ادعیه میچشیم سنخش با فلسفه اسلامی زاویه دارد. دسته سومی این فلسفه موجود را اسلامی میدانند اما برای ورود به علوم انسانی آن را نیازمند به بعضی سر فصل ها و نیز تولید علوم جدید دیگری دانسته اند. دسته دیگری سعی داشته اند با همین فلسفه موجود تولیداتی داشته باشند که البته بخاطر کمبود عِدّه و عُدّه و نیز سرگردانی فراگیر ناشی از مستحدثه بودن مسئله چگونگی ورود فلسفه به علوم انسانی باید سالها منتظر بود تا شاهد یک کار وسیع و خوب و پخته از آنها باشیم.
در این میان ما با دسته پنجمی روبرو هستیم که تقریبا شبیه دسته چهارم هستند اما با یک فرق اساسی.
در این دسته ما شاهد سرگردانی موجود در سایر دسته ها نیستیم. این دسته بخوبی رهبریت فلسفه اسلامی برای همه علوم حتی علوم اعتباری را حفظ کرده اند و هر گاه به بحث علوم انسانی ورود میکنند با نگاه فلسفی خود به خوبی میدانند که باید از چه مسیری بحث خود را شروع کنند. به نظر میرسد که این دسته معتقدند فلسفه موجود مبانی، غایات و جهت دهی های لازم برای تولید علوم انسانی را داراست؛ اما کانه چون این فلسفه موجود، هیچ گاه با چالش تبیین فلسفیِ ساختارِ علوم اسلامی که ناظر به بایدها و نبایدها و رابطه آنها با هست ها و نیست ها باشد مواجه نبوده است و گارد آن بیشتر به سمت اشکالات شبهات هستی شناسانه بوده است لذا قدم جدی ای بر نداشته است پس لازم است که گارد فلسفه را متناسب به مسائل به نیازهای زمان تنظیم کنیم. چه اینکه در زمان ملاصدرا عمده چالشی که فلاسفه با کلامیان و عرفا داشتند در مسائل هستی شناسی و سازگاری آنها با قرآن و سنت بوده است لذا عمده اهتمام فلاسفه در این حیطه صرف شده است.
شروع این جریان را با علامه طباطبایی میتوان دانست. علامه طباطبایی فلسفه و عقل گرایی مبتنی با مبانی فلسفی را بصورت جدی با علوم انسانی شرق و غرب درگیر کرد و با طرح نظریه ادراکات اعتباری و با تطبیقات بسیاری که مبتنی بر این نظریه در آثارش انجام داد پای هست ها و نیست ها را به اعتباریات کشاند و در شاهکار فلسفی خود یعنی اصول فلسفه و روش رئالیسم در مقاله 6، اصول و سازوکار اساسی باید ها و نبایدها را پی ریزی کرد. متاسفانه نظریه اعتباریات علامه از سوی شاگردان ایشان دنبال نشد و تقریبا این نظریه به دلائل مختلف از سوی شاگردان قرنطینه یا به نوعی در انزوا قرار داده شد.