"هستی و چیستی فلسفۀ اسلامی" عنوان مصاحبه مفصل نشریه رهنامه پژوهش با دکتر محمد فنائی اشکوری است که در شماره 17 و 18 این نشریه صفحه 24 تا 31 آمده است. در این گفتگو، زوایای گوناگون فلسفه بطور کلی و فلسفۀ اسلامی بطور ویژه مورد بحث واقع شده است. چیستی فلسفه، فایده فلسفه، ماهیت فلسفه اسلامی، نسبت فلسفه با دیگر علوم، مکتب های فلسفی در اسلام، تاریخ فلسفه اسلامی، شخصیت ها و آثار تأثیرگذار در فلسفۀ اسلامی، علل مخالفت با فلسفۀ اسلامی، پاسخ به اشکالات سنتی و مدرن به فلسفۀ اسلامی، ضعف ها و کمبودهای موجود در فلسفۀ اسلامی، ارتباط فلسفه با دین، الاهیات، عرفان و زندگی مطرح شده است. آنچه در نشریه آمده است بخش های از مصاحبه یادشده است. اصل مصاحبه را در زیر می خوانید:
1. تعریف علم فلسفه چیست؟
واژه فلسفه در طول تاریخ قبض و بسط های معنایی بسیاری پیداکرده و کاربرد های گوناگونی داشته است. در اینجا به سه کاربرد رایج تر فلسفه اشاره می کنیم.
الف. فلسفه در اصطلاح ارسطوئی به مطلق علوم حقیقی گفته می شود. ابن سینا نیز در آغاز الاهیات شفا فلسفه را به همین معنا بکار می برد. در این کاربرد فلسفه به نظری و عملی تقسیم می شود. فلسفه نظری شامل الاهیات، طبیعیات و ریاضیات و فلسفه عملی شامل اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن می شود. این معنا از فلسفه همه علوم حقیقی آن زمان اعم از الاهیات، ریاضیات، علوم تجربی و علوم انسانی را دربر دارد. فقط علوم اعتباری مثل ادبیات و علوم ناظر به امور جزئی مثل تاریخ را پوشش نمی دهد.
به این معنا فلسفه علم واحدی نیست بلکه علوم مختلف است. از این رو، ابن سینا از آن به علوم فلسفی تعبیر می کند. چون فلسفه به این معنا علم واحدی نیست، در نتیجه موضوع واحدی ندارد، چنانکه روش واحدی هم ندارد. فلسفه عنوانی برای علوم مختلف است که هریک از آنها موضوع و روش خاص خود را دارند. غرض از تحصیل فلسفه به این معنا استکمال قوه نظری و عملی انسان است. امروزه فلسفه به این معنا بکار نمی رود و کسی ریاضیات و علوم طبیعی را فلسفه نمی خواند؛ بلکه فلسفه را قسیم این علوم قرار می دهند.
ب. فلسفه در کاربرد دوم همان چیزی است که در کاربرد نخست الاهیات یا فلسفه اولی یا مابعد الطبیعه گفته می شود. فلسفه در این کاربرد یکی از علوم فلسفی به معنای اول است. بهتر است از این معنا به "فلسفه اولی" یا مابعد الطبیعه تعبیر شود. فلسفه به این معنا یک علم واحد است که موضوع و روش خاص خود را دارد. موضوع فلسفه اولی وجود (یا موجود بما هو موجود) است و روش آن عقلی است. به تعبیر دیگر، فلسفۀ اولی هستی شنناسی عقلی است. بنا بر آنچه گفتیم، فلسفۀ اولی عبارت است از: علم به احکام عام هستی یا علم به موجود بماهو موجود با روش عقلی.
امروزه در حوزه های علمیه فلسفه بیشتر به این معنا بکار می رود. کتاب های بدایه و نهایه به این معنا فلسفه هستند. مخالفت برخی از متشرعان با فلسفه نیز بیشتر ناظر به فلسفه اولی است. نسبت فلسفه به معنای اول با فلسفه به معنای دوم نسبت عام و خاص است. فلسفه اولی شعبه ای از فلسفه به معنای عام است. تعریف فلسفه به معنای عام شامل فلسفه اولی نیز می شود.
ملاصدرا در تعریف فلسفه می گوید: فلسفه استکمال نفس انسانی است به واسطه معرفت حقایق موجودات آن گونه که هستند، به مقدار توان بشر و تصدیق به وجود این حقایق با برهان نه با ظن و تقلید (اسفار، ج1، ص 20).
اگر مراد از معرفت حقایق موجودات، شناخت احکام موجود بماهو موجود باشد این تعریف فلسفه اولی خواهد بود. اما اگر مراد از شناخت حقایق موجودات، معنای عام آن باشد و شامل شناخت احکام خاص هر موجودی شود، در آن صورت این تعریف برای فلسفه نظری به معنای عام آن است.
ج. کاربرد رایج امروزی فلسفه متفاوت با دو کاربرد یادشده است. امروزه در دنیا فلسفه به مجموعه ای از علوم عقلی گفته می شود. این معنا خاص تر از معنای اول و عامتر از معنای دوم است. فلسفه در کاربرد سوم شامل علوم طبیعی و انسانی و ریاضی نیست، بلکه محدود به علوم عقلی است. اماعلوم عقلی امروزی بسی گسترده تر از علوم عقلی ارسطوئی و سینوی است. علوم عقلی قدیم شامل الاهیات، منطق، و بخش هایی از علم النفس می شد. اما شعبه های علوم عقلی امروزی بسیار گسترده است و فلسفه در این کاربرد مشتمل بر ده ها علم است. معرفت شناسی، فلسفه اولی، فلسفه ذهن، فلسفه دین، فلسفه اخلاق، و فلسفه علم برخی از معروف ترین شعب فلسفه هستند. فلسفه در دانشکده های فلسفه دنیا به این معنا بکار می رود. چنانکه دیدیم، فلسفه در این معنا نیز یک علم نیست، بلکه شامل علوم مختلف است و در نتیجه موضوع واحدی ندارد. هر موضوعی را می توان مورد مطالعه فلسفی قرار داد. در تعریفی عام و اجمالی از فلسفه به این معنا می توان گفت:
"فلسفه تفکر عقلی روشمندو نظام مند درباره پرسش های بنیادین و غایی در هر موضوعی است."
چنانکه گفتیم، فلسفه اولی که محور تفکر فلسفی در عالم اسلامی است، شعبه ای از فلسفه به این معنااست و نسبتش بااین معنای فلسفه نیز نسبت خاص و عام است.
یکی از بایسته ها در فلسفه اسلامی لزوم بسط تفکر فلسفی به سایر حوزه های فلسفه و طرح شعبه های جدید فلسفه است. فلسفه را نباید در حوزه مباحث هستی شناسی محدود کرد، کما اینکه در گذشته ما چنین نبوده و امروزه هم در دنیا چنین نیست. البته برخی از این شعب فلسفه در دهه های اخیر در ایران مطرح شده اند، مثل معرفت شناسی، فلسفه دین، فلسفه اخلاق، فلسفه سیاسی و فلسفه علم. یکی از ضروریات در اصلاح و بازسازی علوم انسانی پرداختن به این فلسفه هاست. لازم است شعب مختلف فلسفه بطور جد مطرح شوند و با نگاه عقلی و اسلامی منقح و گسترش یابند.
2. موضوع، روش و غایت فلسفه چیست؟
فلسفه به معنای اول چون علم واحد نیست موضوع واحد ندارد، چنانکه روش واحد هم ندارد. در الاهیات روش عقلی است، اما مثلا در علوم طبیعی روش تجربی است. غایت فلسفه به معنای عام ارسطویی را استکمال نفس دانسته اند. البته همه علوم نظری و عملی در نهایت باید به کمال و سعادت انسان کمک کنند. استکمال نفس انسانی غایت نهایی فلسفه و البته هر عمل اختیاری عقلانی باید باشد. از نگاه اسلامی غایت هر علم و عملی باید قرب به حق تعالی باشد که همان کمال حقیقی است. اما غایت خاص فلسفه به این معنا، شناخت حقایق وارزش ها یا هست ها و باید هاست.
فلسفه به معنای دوم یا همان فلسفه اولی موضوعش "هستی" و روش آن عقلی است. غایت بی واسطه در هر علمی غایت علمی و معرفتی است. از این رو، غایت فلسفه اولی ارائه تصویری عام از هستی و به عبارت دیگر ارائه جهانبینی است. برخی از موضوعات و مبادی دیگر علوم نیز در فلسفه اولی تامین می شوند.
فلسفه به معنای سوم چون علم واحد نیست موضوع واحد ندارد. روش عام در فلسفه به معنای سوم عقلی است، اما به جهت تنوع شعب فلسفه و همینطور تنوع مکتب ها و رویکردها در فلسفه می توان از روش های فرعی گوناگون بحث کرد و مثلاً از روش تفکر فلسفی سنتی، روش فلسفه تحلیلی و روش فلسفه اگزیستانس و قاره ای سخن گفت. غایت خاص و بی واسطه هر شعبه از فلسفه شناخت احکام موضوع آن شعبه است که متفاوت با دیگری است و باید در همان شعبه طرح شود.
3. آیاحکمت و فلسفه تفاوت دارند؟
معنای لغوی فلسفه با حکمت قرابت بسیاری دارد. فلسفه در زبان یونانی به معنای عشق به فرزانگی است. سوفیا همان حکمت یا فرزانگی است. حکمت متضمن معرفت و فضیلت است. فقط دانش بحثی و حصولی نیست. علاوه بر آن بصیرت و عمل و شدن نیز در آن مطرح است. حکمت قرآنی نیز همان معرفت و فضیلت است. از این جهت است که در کلام الاهی حکمت خیر کثیر است. و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا. اما با تنوع و تطوری که فلسفه در طول تاریخ یافته است نمی تواند معادل با حکمت باشد. فلسفه مادی و پوچ گرا و شکاک حکمت نیست. حتی فلسفه بحثی محض را هم نمی توان مساوی با حکمت قرآنی دانست، گرچه معرفت عقلی فلسفی می تواند جزئی از حکمت باشد، اما حکمت بدون توحید، معنویت و اخلاق معنا ندارد. صرف تفکر نظری بدون اینکه منتج به معنویت و اخلاق شود حکمت نیست، گرچه برای نیل به حکمت تفکر نظری نیز لازم و شرط است.
3. اهمیّت علم فلسفه در هندسه ی علوم حوزوی چه می باشد؟
خردورزی فصل ممیز انسان از غیر انسان است. مصداق اعلی و بارز خردورزی تفکر در آفاق و انفس است که کار فلسفه است. وقتی چنین تفکری روشمند و نظام مند باشد به آن فلسفه می گوییم. ما برای نیل عقلانی به جهانبینی و شناخت دین به تفکر نظری فلسفی نیازمندیم. بنا بر این، فلسفه پشتوانه عقلانی زندگی انسانی و دین باوری و دین ورزی است. فلسفه نسبت به علوم نیز جنبه بنیادی و مبنایی دارد. در هر علمی حتی علوم نقلی، عقل نقش مهمی بر عهده دارد. هر علمی مبانی و مبادی و پیشفرض هایی دارد که عقل نقش مهمی در کشف و فهم و تحلیل و تبیین و نظام بخشی آنها دارد. این کاری است که در فلسفه انجام می گیرد. استفاده صاحبان علوم مختلف دینی از فلسفه موجب قوت و غنای آن علم می شود. نقش فلسفه در فهم معارف دین بسیار تعیین کننده است. مکتب های کلامی و الاهیاتی دانسته یا نادانسته مبتنی بر پیش فرض های فلسفی هستند. ما در هر علمی، حتی علوم شرعی مثل فقه و علوم ادبی مثل نحو، نیاز مند تحلیل و استدلال هستیم. فلسفه و ذهن فلسفی کمک شایان به دقت در تحلیل ها و استدلال ها می کند. یکی از اموری که امروزه در علوم اسلامی لازم است، تدوین فلسفه علوم اسلامی است، مثل فلسفه فقه، فلسفه اصول و فلسفه کلام. این فلسفه ها حلقه وصل فلسفه با علوم اسلامی و همینطور حلقه وصل علوم اسلامی و علوم انسانی جدید می توانند باشند.
4. مبانی و قواعد اصلی حاکم بر علم فلسفه چه می باشد؟
قوام فلسفه به روش عقلی است. این نکته مشترک در بین همه شعبه های فلسفه است. فلسفه در تعریف و تحلیل، در استدلال و در نظام مند سازی از روش عقلی استفاده می کند.اما برای شناخت مبانی و قواعد هر شعبه از فلسفه باید به سراغ همان شعبه رفت. هر شعبه ای حکم خاص خود را دارد. مهمترین شعبه های فلسفه معرفت شناسی و هستی شناسی است. این دو شاخه در شکل گیری اولیه خود ابتنایی بر علوم دیگر ندارند، بلکه خود مبنای دیگر معارف هستند، گرچه در توسعه و تکاملشان می توانند از علوم دیگر بهره ببرند. آنچه این دو شاخه از فلسفه بطور ضروری بر آن مبتنی هستند معارف اولیه یا به تعبیر قدما بدیهیات است، اعم از بدیهیات منطقی محض، فطریات و علوم حضوری. فیلسوف می تواند کارش را با مفاهیم اولیه و گزاره های بدیهی شروع کند. البته این شاخه های فلسفه در مسیر رشد و توسعه خود از سایر معارف بشری بهره می گیرند و از آنها متأثر می شوند. بنابراین، فلسفه در ساختار و ساختمان اصلیش چندان وابسته به علوم دیگر نیست، گرچه علوم دیگر وابسته به فلسفه اند و گرچه علوم دیگر می توانند بر غنا و گستره فلسفه بیفزایند.
5. مدارس و مکاتب مهم فلسفه اسلامی کدامند؟
پس از ترجمه آثار فلسفی یونانی به عربی، بیشترین آثاری که مورد توجه فیلسوفان اسلامی نخستین قرار گرفت آثار ارسطو بویژه در حوزه های منطق، مابعدالطبیعه، علم النفس و اخلاق بود. البته فیلسوفانی چون فارابی از اندیشه سیاسی افلاطون تأثیر پذیرفتند، اما در مجموع تاثیر گذاری ارسطو از دیگران بیشتر بود. فلسفه نوافلاطونی نیز بدلیل غلبه نگاه عرفانی با استقبال مواجه شد و کتاب اثولوجیای شیخ یونانی که معمولا گمان می کردند ارسطو است بر شکل گیری الاهیات فلسفی اسلامی تأثیر گذار گردید. این کتاب تقریر فرفریوس از افلوطین بوده است. فلسفه ارسطو را فلسفه مشائی (peripatetic) می گویند. در معرفت شناسی ارسطویی عقل یکه تاز میدان معرفت است و وحی و اشراق در آن جایگاهی ندارد. گرچه فیلسوفان نخستین اسلامی را مشائی می گویند و گاهی از آنها با عنوان مشائیان متأخر یاد می کنند، اما با قاطعیت می توان گفت در عالم اسلامی فیلسوف مشائی به معنای ارسطویی محض به سختی می توان یافت. حکمایی مثل فارابی و ابن سینا هیچگاه عقلگرای انحصاری نبودند و برای وحی و اشراق در معرفت جایگاه رفیعی قائل بودند. بعضی محققان غربی آنها را بیشتر نوافلاطونی می دانند تا مشائی. حق این است که آنها گرچه از ارسطو و نوافلاطونیان تأثیر پذیرفتند، اما تأثیری که از آموزه های اسلامی پذیرفتند ساختمان فلسفه یونانی را متحول کرد. گرچه در فلسفه اسلامی حضور عناصر یونانی چشمگیر است اما روح این فلسفه تفاوت جدی با فلسفه یونانی دارد. محور اندیشه فلسفی در جهان اسلام اندیشه توحید است که اساس و محور باور اسلامی است. با محوریت یافتن توحید در فلسفه اسلامی سه مسئله بنیادین که فرع بر توحیدند وارد این فلسفه شد که عبارتند از مفهوم خلقت، نبوت و قیامت. این عناصر که ستون فقرات تفکر اسلامی را تشکیل می دهند در فلسفه یونانی جایگاهی ندارند. در فلسفه اسلامی تحت تاثیر تعالیم اسلامی از آغاز گرایشی به سمت هماهنگی با وحی و عرفان شکل گرفت که تدریجا توسعه و تکامل پیدا کرد.
گاهی می گویند ابن رشد فیلسوف مشائی محض است. آنچه در این باره باید گفت این است که ابن رشد در مقام شرح و تفسیر فلسفۀ ارسطو مشائی محض است و می کوشد به ارسطو وفادار باشد و در تفسیر آرای ارسطو از اندیشه های نوافلاطونی و اسلامی استفاده نکند و ارسطو را آن گونه که هست تفسیر کند، بر خلاف فیلسوفان اسلامی دیگر مثل فارابی و ابن سینا که ادعا می شود عناصر نوافلاطونی و گاه اسلامی در تفسیر آنها از فلسفه ارسطو دخالت می کند. اما نباید پنداشت که ابن رشد در جهانبینی خود ارسطویی محض است. ابن رشد یک متکلم و فقیه اسلامی است و دیدگاهش در باره هستی، خدا و انسان بیش از هرچیز بر وفق آموزه های دینی است.
معمولا مکتب های فلسفی اسلامی را به سه مکتب مشائی، اشراقی و متعالیه تقسیم می کنند. اما باید خاطر نشان کرد که ما در عالم اسلام فیلسوف مشائی محض یا فیلسوف اشراقی محض نداریم. فلاسفه اسلامی هر سه منبع عقل، اشراق و وحی را به رسمیت می شناسند واز آنها بهره می برند. اما می توان از غلبه یکی از این عناصر در گروه های مختلف سخن گفت. بنابر این، مشائیان مسلمان کسانی هستند که عمدتا بر عقل تکیه دارند، نه انحصارا. اشراقیانی همچون سهروردی نیز که دل در گروه شهود بسته اند از عقل بیگانه نیستند، بلکه بر هماهنگی عقل و اشراق تاکید دارند. این هماهنگی در حکمت متعالیه به اوج می رسد. ملاصدرا با استفاده از میراث مشائی، اشراقی، عرفانی و کلامی می کوشد نظامی را طراحی کند که در آن برهان، عرفان و قرآن با هم هماهنگ و همسو باشند.
نکته کلیدی در اینجا این است که همه حکمای اسلامی برغم تفاوت مشرب هایی که دارند قوام فلسفه را به برهان عقلی می دانند. در حوزه مسائل فلسفی اگر از آموزه های قرآنی و روایی یا یافته های عرفانی استفاده می کنند هرگز آنهارا جایگزین برهان عقلی نمی کنند. هم فیلسوف مشائی و هم اشراقی و هم متعالیه برای مدعای خود برهان عقلی اقامه می کنند. اما فیلسوف متعالیه به این قانع نیست. بلکه میکوشد از راه شهودی نیز به آن دست یابد و حکم وحی را نیز بدست آورد. او می کوشد به هماهنگی برهان و عرفان و قرآن برسد.البته اگر در موردی نتوانست بر آموزه ای از آموزه های دینی برهان اقامه کند، گرچه آن آموزه را به عنوان بحث فلسفی ارائه نمی دهد، اما برپایه وحی آن را می پذیرد. هر آموزه وحیانی حجت تام است، چه برهان عقلی برای اثبات آن در دست باشد و چه نباشد. به عبارت دیگر، حکمای اسلامی دو حیثیت دارند: هم فیلسوفند و هم متکلم. آنجا که فلسفه می ورزند معیار و ملاک رد و قبولشان برهان عقلی است. اما برهان عقلی تنها ملاک معرفت نیست. ممکن است نتوان بر هر آموزه وحیانی بطور بالفعل برهان عقلی اقامه کرد. چنین گزاره ای بر پایه وحی پذیرفته می شود و در حوزه علم کلام قرار می گیرد، نه فلسفه. اما قاطبه حکمای اسلامی بر این نکته توافق دارند که هیچ آموزه ای از آموزه های دینی راستین ناسازگار با عقل و برهان نیست. موارد نادری خلاف این سخن ادعا شده است که از نظر تاریخی محل بحث و خلاف است، مانند آنچه در رساله اضحویه منسوب به ابن سینا در مورد معاد جسمانی آمده است.
نکته آخر در این زمینه این است که گرایش های فرعی فلسفی در جهان اسلام متنوع و بسیار است که اینجا مجال طرح آن نیست.همچنین مشرب های معرفتی در جهان اسلام منحصر به مکتب های فلسفی نیست، بلکه در کنار آن مکتب های کلامی، عرفانی و اهل حدیث نیز وجود دارند که آنها نیز در درون خود از تنوع چشمگیری برخوردارند.
6. ویژگی ها و وجه تمایز هریک از مکتب های فلسفی اسلامی از دیگری چه می باشد؟
با تسامحی که در اطلاق عناوین مشائی و اشراقی در مورد فلاسفه اسلامی بکار می رود، ویژگی اصلی هر یک از اینها و تمایزشان از یکدیگر در روش تحصیل معرفت و مواجهه با واقع است. فیلسوف مشائی عمدتا بر عقل تکیه دارد، بطوری که اگر با تحلیل و استدلال عقلی به نتیجه ای رسید رسالت معرفتیش را پایان یافته می داند. برای فیلسوف اشراقی سیر عقلی نیمی از سیر اوست. حکیم اشراقی مدعی است که پیش از حرکت عقلی یا پس از آن و یا همراه با آن سیر معرفتی دیگری دارد که سیر شهودی است. او اگر حقیقت معقول را مشهود کرد آرام می شود. فیلسوف متعالیه افزون بر این، دغدغه متن دینی را نیز دارد و معقول و مشهود خود را به وحی عرضه می کند و با عیار وحی می سنجد. تفاوت مواضعی که بین فلاسفه مشائی و اشراقی و متعالیه دیده می شود مثل اختلافاتی که در بحث اصالت وجود یا ماهیت، وحدت یا کثرت وجود، یا قول به وجود هیولا یا انکار آن دیده می شود، تفاوت های بالعرض و ثانوی هستند و نمی توانند مائز این مکتب ها باشند.
7. رابطه ی مکاتب فلسفی عرضی یا طولی است؟
تفاوت مشرب های معرفتی فیلسوفان اسلامی به معنای تضاد و ناسازگاری بنیادین آنها نیست، بلکه بیشتر تفاوت طولی یا اقل و اکثر است. در واقع فلسفه اسلامی یک سنت فلسفی است که تدریجا بسط یافته و رشد کرده است. مثلا فلسفه اشراقی روش عقلی مشائی را رد نمی کند، بلکه آن را لازم اما ناکافی می داند. همینطور است موضع حکمت متعالیه نسبت به نظام های معرفتی قبلی. حکمت اسلامی در سیر تاریخی خود بسوی جامعیت معرفتی پیشرفته است. این امر در واقع نشانگر تأثیر تعالیم اسلام است، چرا که معرفت شناسی اسلامی و قرآنی یک معرفت شناسی جامع نگر است که همه روش های معرفت را تصدیق می کند و بر جمع آنها تأکید دارد.
8. فلسفه در چه بخش های از جهان اسلام از رونق بیشتر ی برخوردار بوده است؟
فلسسفه اسلامی جغرافیای پهناوری از جهان اسلام را در نوردیده است. محور فلسفه در جهان اسلام حوزۀ فرهنگی و تمدنی ایران بوده است. یکی دیگر از قطب های فلسفه اسلامی مغرب اسلامی یااندلس با محوریت قرطبه بود که خوش درخشید اما متأسفانه دوام نیافت. در جهان عرب و بعد ها در شبه قاره هند نیز فلسفه اسلامی حضور یافت و تأثیراتی از خود برجای گذاشت. اما این سنت در ایران از بدو پیدایش فلسفه اسلامی تا به امروز بصورت پویا و فعال ادامه داشته و همچنان زنده و زاینده است.
از این سخن نباید برداشتی ناسیونالیستی و نژاد پرستانه داشت، آنچنانکه برخی از اروپائیان با این رویکرد از فلسفه در جهان عرب سخن گفته اند و نژاد عرب را فاقد توان فلسفی قلمداد کرده اند. این گونه اظهار نظرها منشأی جز خودبرتر بینی و نژاد پرستی منحط ندارد و از نگاه اسلامی مردود است. ما فیلسوفان بزرگی از میان اعراب هم داشته ایم، مانند کندی، ابن رشد و ابن خلدون. چنانکه بزرگترین مخالف فلسفه یعنی غزالی یک ایرانی بود. غزالی عالم و متفکر بزرگی بود، اما با فلسفه میانه خوبی نداشت.
اینکه فلسفه در خارج از جهان شیعه رونق نیافت علل تاریخی و مذهبی دارد. به دلیل مخالفت هایی که در گذشته از سوی کسانی مثل غزالی و ابن تیمیه و پیروان ابن تیمیه تا سلفیون امروز با فلسفه صورت گرفت و به جهت غلبه ظاهرگرایی و قشری نگری در میان عالمان مسلمان، متأسفانه فلسفه در میان اهل تسنن طرد شد و در بسیاری از مناطق جهان اسلام که این تفکر حاکم بود فلسفه رمق و رونقی نیافت. اوج تفکر عقلی در این حوزه ها همان کلام اشعری و معتزلی بود. کلام معتزلی به عللی که جای ذکر آن نیست زوال یافت و کلام اشعری یکه تاز میدان شد تا اینکه با ظهور و رواج تفکر سلفی حتی کلام اشعری هم مجال جولان نیافت.
از نگاه شیعی پس از رحلت حضرت رسول (ص) ائمه جانشینان برحق پیامبر هستند. آنها در کنار سایر شئون امامت، دارای مرجعیت علمی دینی انحصاری می باشند. حتی کسانی که به عصمت ائمه اقرار ندارند جایگاه والای علمی آنها را اعتراف دارند. شیعه می دانست که پرسشهای دینی خود را در حوزه های مختلف از چه کسی باید بپرسد. عالمان دین شاگردان ائمه و بیانگر معارف آنها بودند و مرجعیت ذاتی و استقلالی نداشتند. برغم فشارهای خلفای جور، ائمه در باب معارف عقلی و معنوی همانند مباحث اخلاقی و آموزه های فقهی در طول بیش از دو قرن آموزش های لازم را عرضه کردند که نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و کتب اربعه نمونه هایی از آن معارفند. این میراث قویم خود پشتوانه عظیمی را برای تفکر عقلی پدید آورد. اما در میان اهل تسنن پس از رحلت حضرت رسول (ص) مرجعیت علمی دینی واحدی وجود نداشت. روات، فقها و متکلمان هر یک با افکار و سلیقه های مختلف مدعی تعلیم دین بودند و هیچ فرد و گروهی از جامعیت علمی لازم برخوردار نبودند. این خود زمینه را برای ظاهرگرایی حتی در حوزه اعتقادات فراهم آورد.
در ایران به دلیل پیشینه دیرینه فلسفه در بین حکمای خسروانی ایران قدیم و آموزه های امامان شیعه و طرح مباحث عقلی و تشویق به آن از سوی ائمه اطهار (ع)، زمینه برای گرایش به فلسفه و رشد آن بیش از دیگر جاها فراهم گردید. گرچه در ایران هم فلسفه همواره مخالفان سرسختی داشته و حتی امروز هم دارد، اما به جهاتی که ذکر شد فلسفه توانست به حیات و پویایی خود ادامه دهد. خوشبختانه امروزه شاهد موجی از گرایش به فلسفه اسلامی در جهان اسلام از آفریقا و جهان عرب تا شرق آسیا هستیم که امید می رود منشأ اثر و زمینه تحولی جدید گردد.
گرچه جریان تصوف نیز در سراسر جهان اسلام پراکنده بوده و شخصیت هایی مثل ابن عربی از مغرب جهان اسلامی برخاستند، اما مهد اندیشه عرفانی نیز همواره ایران بوده است. عرفان نظری پس از آنکه در قرن های هفتم و هشتم به اوج خود رسید تقریبا حرکت رو به رشدش در جهان اسلام متوقف شد. اما رشد فلسفه اسلامی در ایران و نزدیک شدن عرفان و فلسفه به یکدیگر موجب شد که این شاخه از علوم اسلامی نیز در ایران به رشد و توسعه اش ادامه دهد که تا امروز این جریان بصورت بالنده ای پیش می رود.
در باب فقه و بویژه علم اصول نیز می توان سیر مشابهی را در جهان شیعه بویژه در دو مرکز مهم علوم شیعی یعنی نجف و قم مشاهده کرد. البته در همه این عرصه ها وضعیت به هیچ وجه ایدآل نیست و نقص و کمبود بسیار است و آنچه نیاز داریم بسی بیش از آن چیزی است که به آن دست یافته ایم.
در باب سایر علوم اعم از علوم طبیعی و انسانی میدانیم که در گذشته های دور، جهان اسلام و تمدن اسلامی دوره ای افتخار آمیز را پشت سر گذاشت. اما پس از آن دوره طلایی تا زمان ما نه تنها کارنامه افتخار آمیزی در این حوزه ها نداریم، بلکه باید اعتراف کنیم که دوره ای طولانی از رکود و انحطاط را سپری کردیم.
9. فیلسوفان برجسته و آثار تأثیر گذار در فلسفه اسلامی کدام هستند؟
بی شک فارابی، ابن سینا، سهروردی، خواجه نصیر، میرداماد و ملاصدرا از برجسته ترین فیلسوفان اسلامی هستند. فارابی را مؤسس فلسفه اسلامی و معلم ثانی می دانند و آثار او در موضوعات مختلف منطق و مابعدالطبیعه و فلسفه سیاسی سنگ بنای فلسفه اسلامی را تشکیل می دهند. ابن سینا می گوید چهل بار مابعد الطبیعه ارسطو را خواند اما نفهمید تا وقتی که با خواندن شرح مابعدالطبیعه فارابی توانست به فهم فلسفه ارسطو نایل شود. البته می توان حدس قوی زد که علت این امر نه دشواری مابعدالطبیعه برای ابن سینا بلکه ترجمه نارسای آن بوده باشد. ابن سینا رئیس فلاسفه اسلام است. با ابن سیناست که فلسفه اسلامی شکل و قوام خود را می گیرد. ابن سینا که نابغه همه قرون و اعصار است و نظیر او در تاریخ بشری به سختی پیدا می شود، نوآوری های فراوانی در رشته های مختلف علمی اعم از فلسفه و منطق و ریاضی و طبیعی و پزشکی دارد. کتاب الاهیات شفا مهمترین کتاب فلسفی در تاریخ اسلام است که همواره محل مراجعه، و متن درسی بوده و شرح های بسیاری بر آن نوشته شده است. اثر برجسته دیگر ابن سینا اشارات و تنبیهات است که در نثر فلسفی بیمانند است. این کتاب نیز بیش از هزار سال است که متن درسی است و شرح های فراوان بر آن نوشته شده که بهترین شرح آن شرح خواجه نصیر الدین طوسی است. برجسته ترین شاگرد ابن سینا بهمنیار صاحب کتاب التحصیل است. التحصیل خلاصه اندیشه های فلسفی ابن سینا همراه با دیدگاه های خود بهمنیار است.
سهروردی نابغه ای دیگر از ایران زمین است که در سن کوتاه 38 ساله اش که با جهالت و خباثت قشریون به پایان رسید، اندیشه ها و آثار جاودانی از خود برجای گذاشت. او احیاگر فلسفه اشراقی و حکمت خسروانی ایران و موسس فلسفه اشراقی اسلامی است. سهروردی در نگارش عربی و فارسی بیمانند است. او هم اهل تفکر نظری و هم اهل عبادت و ریاضت و کشف و شهود بود. کتاب حکمة الاشراق سهروردی اوج اندیشه ها و یافته های وی است. حکمت الاشراق را باید با کمک شرح های قطب الدین شیرازی و شهروزی مطالعه کرد.
خواجه نصیر استاد همه علوم زمان خود بود. او بزرگترین مفسر و مدافع تفکر فلسفی بود. کتاب اساس الاقتباس طوسی بهترین اثر منطقی به زبان فارسی است. طوسی موسس کلام فلسفی شیعی است و کتاب تجرید الإعتقاد او دقیق ترین اثر در علم کلام است.
میر محمد باقر داماد استر آبادی از حکمای دوره صفویه در قرن یازدهم در اصفهان کرسی تدریس داشت. در آثار او اندیشه های فلفسی، یافته های عرفانی و تعالیم قرآنی با هم ممزوج هستند. مهمترین اثر میرداماد کتاب قبسات است که وی در آن اندیشه حدوث دهری را مطرح کرده است. میرداماد استاد ملاصدرااست.
ملاصدرا شیرازی تحت تاثیر استادش میرداماد مشرب های مختلف معرفتی را به هم آمیخت و نظامی نو با عنوان حکمت متعالیه را طراحی کرد. اصالت وجود، وحدت تشکیکی وجود، و حرکت جوهری از ابتکارات این فیلسوف بزرگ است. اندیشه های ملاصدرا در آثار متعددش آمده است، اما مهترین اثر فلسفی او اسفار اربعه است. وی همچنین تفسیری ارزشمند از برخی سوره های قرآن کریم و شرحی بر اصول کافی دارد. فلسفه ملاصدرا نقطه عطفی در تاریخ فلسفه اسلامی است بطوری که فعالیت فلسفی فیلسوفان پس از او چیزی بیش از شرح و تفسیر فلسفه او و احیانا افزودن نکاتی فرعی یا نقد برخی از آرای او نیست. ملا رجبعلی تبریزی در برخی مباحث منتقد ملاصدراست. عبدالرزاق لاهیجی در شوارق الالهام به سبک حکمای پیش از ملاصدرا بحث را پیش می برد، اما عمده فیلسوفان پس از ملاصدرا صدرایی هستند. در میان آنان ملاعلی نوری، ملاهادی سبزواری صاحب شرح منظومه و آقا علی مدرس مولف بدایع الحکم از مشهورترین حکمای صدرایی هستند.
10. فلسفه اسلامی در دوره معاصر در چه وضعی قرار داشته و چه پیشرفت هایی بدست آورده است؟
در صد ساله اخیر استادان بزرگی در فلسفه اسلامی در ایران بوده اند. به عنوان نمونه می توان از حکیم میرزا مهدی اشتیانی، میرزا احمد آشتیانی، علامه شعرانی، آیت الله رفیعی قزوینی، امام خمینی، علامه طباطبایی، شهید مطهری، شهید صدر، آیت الله حسن زاده آملی، آیت الله جوادی آملی و آیت الله مصباح یزدی نام برد. از میان تأثیر گذارترین آثار فلسفی اخیر می توان از بدایه الحکمه و نهایة الحکمه علامه طباطبائی، اصول فلسفه و روش رئالیسم اثر مشترک علامه طباطبائی و شهید مطهری و آموزش فلسفه اثر استاد مصباح نام برد. شرح و تفصیل بیشتر در باره فلسفه اسلامی معاصر و شخصیت ها و اندیشه های فلسفی معاصر رادر کتاب مقدمه ای بر فلسفه اسلامی معاصر آورده ام. فلسفه اسلامی در دوره معاصر شاهد دو رویداد بوده که تحولاتی را موجب شده و مستلزم تحولات وسیعتر و عمیقتری است. اول مواجهه با فلسفه غرب و دوم وقوع انقلاب اسلامی و طرح پرسشها و مباحث فلسفی جدید در عرصه های مختلف حیات بشری.
11. بسیارند کسانی که به فلسفه علاقمند هستند و فلسفه می خوانند، اما اغلب از دشواری فلسفه شکایت می کنند و کم هستند کسانی که در فلسفه صاحب نظر می شوند. برای ارتقای شیوه آموزش فلسفه چه پیشنهادی دارید.
فلسفه خردورزی و تمرین تفکر است. بنابر این، هر مقدار که شخص با فلسفه آشنا باشد به رشد عقلانی خود کمک کرده است. اینطور نیست که اگر تا شخص فیلسوف صاحب نظر نشود از فلسفه سودی نبرده باشد. در هر حال برای ارتقای کیفیت آموزش فلسفه و بهره مندی بیشتر می توان پیشنهاداتی را طرح کرد.
یک نکته قابل توجه این است که بهتر است روش آموزش فلسفه تلفیقی از روش های سنتی و جدید باشد. در گذشته عمدتا و شاید منحصرا برای آموزش فلسفه متون سنتی را نزد استاد می خواندند که بسیار زمان بر و دیربازده بود. مثلا گاهی یک دوره اسفار بیش از ده سال طول می کشید. گاهی یک فرد چند دوره اسفار نزد چند استاد می خواند. این روش امروز کارساز نیست. عمر آدمی کوتاه تر از این حرف هاست و گستره فلسفه بسی وسیعتر است. از سوی دیگر در بعضی از دانشگاه های امروزی با جزوه های درسی که ملخصی از مباحث یک متن است درس فلسفه را به صورت سطحی می گذرانند. گاهی هم استاد از خودش مطالبی را بیان می کند و دانشجویان را به مطالعه برخی کتب ارجاع می دهد. این روش هم مزایا و معایبی دارد، اما در هر حال دشوار است که با این شیوه بتوان فیلسوف شد. باید هم قسمتی از متون را خواند و هم فارغ از متن خاص مباحث را از صاحب نظران و مطالعه کتاب ها و مقالات استفاده کرد.
سیر آموزش فلسفه را می توان به صورت مراحل زیر پیشنهاد کرد:
ابتدا خوب است یک متن ساده فلسفی برای آشنایی اجمالی و اولیه با مفاهیم و دیدگاه ها خوانده شود.
سپس یک دوره تاریخ فلسفه اسلامی به زبان ساده برای آشنایی با فیلسوفان و مهمترین آرائشان و سیر شکل گیری مباحث فلسفی به زبان ساده ارائه شود.
در مرحله سوم متون فلسفی فنی تر و دقیقتر مثل نهایة الحکمه و گزیده هایی از شفا، اشارات، حکمت الاشراق و اسفار تدریس شود.
در مرحله چهارم یک دوره تاریخ تحلیلی فلسفه اسلامی گذرانده شود.
در مرحله پنجم یک دوره تاریخ فلسفه غرب دیده شود.
آنگاه یکی از شعبه های فلسفه مثل مابعدالطبیعه، معرفت شناسی، یا فلسفه ذهن به عنوان رشته تخصصی انتخاب شود.
در این مرحله پس از آشنائی با مباحث تخصصی رشته انتخاب شده، مباحث به صورت تطبیقی و مقایسه ای بین سنت ها و مکتب های فلسفی بررسی شود. مثلا علم النفس فلسفی اسلامی با فلسه ذهن جدید بررسی شود.
خوب است متناسب با رشته انتخاب شده در فلسفه، دانشجو با رشته یا رشته های علمی مرتبط با آن شاخه از فلسفه نیز آشنا شود. مثلا اگر علم النفس و فلسفه ذهن می خواند با شعبی از روانشناسی و علوم ادراکی آشنا شود. با طی موفقیت آمیز این مراحل می توان به اجتهاد فلسفی دست یافت و سخنی برای گفتن داشت.
12. فلسفه با دین چه نسبتی دارد؟
دین مجموعه معارفی است که از طرف خداوند به صورت کتب آسمانی بر پیامبران نازل شده و پیامبران و اوصیایشان عهده دار شرح و بیان آن هستند. مثلا در دین اسلام، قرآن کریم و سنت پیامبر (ص) و معصومین (ع) متن دین را تشکیل می دهند. فلسفه اما حاصل تفکر محض بشری است. بنا بر این، فلسفه و دین مستقل از یکدیگر هستند. نه دین وابسته به فلسفه است و نه فلسفه وابسته به دین.
اما وقتی ما انسان ها می خواهیم سراغ دین برویم و دین را بفهمیم و در باره پذیرش یا عدم پذیرش آن تصمیم بگیریم نیازمند تاملات عقلانی از سنخ تأملات فلسفی هستیم. اصل وجود خدا و صفات او، لزوم نبوت و وحی و وجه دلالت اعجاز بر نبوت نیازمند دلیل عقلی است. همچنین امکان یا عدم امکان حیات پس از مرگ از این دست مسائل است، بطوری که اگر عقلا حیات پس از مرگ را محال بدانیم جایی برای قبول دین نمی ماند. دست کم باید امکان حیات پس از مرگ محرز باشد. حل این مسائل هستی شناختی ممکن است مبتنی بر برخی مسائل معرفت شناختی باشد که طرح و حل آنها در قبول یا عدم قبول دین تأثیر دارد. بنا بر این، قبول عقلانی دین مبتنی بر نوعی هستی شناسی و معرفت شناسی است که فلسفه عهده دار تبیین و بیان است. البته بسیاری از مردم ممکن است با اتکا به فطرت و عقلانیت عرفی دین را بپذیرند و نیازی به فلسفه احساس نکنند. اما ذهن های پیچیده تر بویژه ذهن های دارای سؤال و شبهه قبل از یافتن پاسخ عقلانی آرام نمی گیرند. خود متون دینی بویژه قرآن کریم ضمن تصدیق فطرت، به تعقل در این زمینه سفارش اکید دارد. پس از قبول دین در فهم معارف دینی بویژه در باب الاهیات نیز عقل ورزی فلسفی ضروری است. سرّ مطلب این است که دین و فلسفه مسائل مشترکی دارند و راه متعارف برای فهم بسیاری از معارف دینی تعقل است. البته شناخت عقاید دینی به عهده علم کلام است. اما علم کلام با فلسفه در بخش هایی همپوشانی دارد. آن دسته از مباحث دینی که صرفا با روش عقلی بررسی می شوند مسائل فلسفی هستند. آن دسته از معارفی که تنها راه فهم و بررسی آنها نقل و متن دینی است خارج از مباحث فلسفی هستند، مانند امامت خاصه و شناخت افراد ائمه. روش فلسفی، عقلی محض و روش کلام، عقلی و نقلی است. کلام عقلی محض با فلسفه همپوشانی دارد و مصداق فلسفه است. بنا بر این، فلسفه می تواند در اثبات اصل دین، در تبیین و اثبات اصول دین و دفاع از اصول و مبانی دین ایفای نقش کند. اینکه برخی بین عقل فلسفی و دینی تمایز قائل می شوند و عقل دینی را لازم اما عقل فلسفی را گمراه کننده می دانند، وجه و اساسی ندارد. ما یک عقل بیشتر نداریم. این عقل می تواند ضعیف بماند و آسیب بپذیرد و موجب گمراهی شود، چنانکه ممکن است در مسیر درستی حرکت کند و به کشف حقیقت برسد. بنا بر این، مهم درست بکار گرفتن عقل است. عقل خود می تواند روش درست بکار گیری عقل و آسیب ها و مغالطاتی را کشف کند، چنانکه در منطق این کار انجام شده است. دین نیز توصیه های ارزشمندی برای سلامت عقل و مصونیتش از خطا دارد که از نظر فلسفه نیز می توان آن را تایید کرد. عقل فلسفی مدعایش این است که اگر مقدمات استدلالی از حیث ماده و صورت تام و حق باشند آن استدلال برهان و یقین آور است. دین هیچگاه چنین ادعایی را رد نمی کند. دین هم توصیه اکید دارد که از مقدمات مشکوک و ظنی و تحقیق نشده و غیر یقینی نباید نتیجه یقینی گرفت. بنا بر این، دین و عقل از این حیث هماهنگ هستند. اما در عمل و از حیث مصداقی البته انسان موجود محدودی است و ممکن است در هر نوع معرفتی دچار خطا شود. فیلسوف ممکن است در فهمش دچار خطا شود، چنانکه مخالف فلسفه و نص گرا و نقل گرا نیز ممکن است در فهم و استنباطش بلغزد و دچار خطا شود. وقوع خطا و در نتیجه بروز اختلاف امری مشترک در بین انسان های غیر معصوم است و اختصاصی به فلسفه ندارد. در کلام، فقه، تفسیر، و تاریخ هم خطا و اختلاف بسیار رخ می دهد. یکی از علل پایبندی به برهان و منطق اجتناب از خطا و کاهش آن در حد ممکن و توان بشری است.
برخی می گویند وظیفه عقل آن است که ما را به دین برساند. اما وقتی به دین رسیدیم مأموریت عقل تمام می شود و باید تسلیم دین شویم و به عقل کاری ندارم. این توهم باطل است. در این شکی نیست که باید تسلیم دین شویم. اما حضور عقل همچنان لازم است. اولا هر لحظه ممکن است شبهه ای طرح شود و ایمان ما را متزلزل کند. ثانیا در فهم دین نیز محتاج عقل هستیم. مخاطب دین انسان عاقل است. چیزی که باید به آن توجه داشت این است که بین عقل قبل از قبول دین و عقل بعد از قبول دین تفاوت هست. آن تفاوت این است که عقل توسط دین هدایت و راهنمایی می شود و با استفاده از هدایت دین خود را تصحیح می کند. عقل منور به نور دین غنا و قوت بیشتری می گیرد. اگر عقل از هدایت دین بهره لازم را ببرد سرعت سیر و دقت و صحتش افزون می شود.
13. فلسفه با الاهیات چه نسبتی دارد؟
وقتی الاهیات در مقابل فلسفه بکار می رود مراد علم کلام یاtheology است. به نظر رایج علم کلام در موضوع، روش و غایت با فلسفه متفاوت است. اگر مراد از فلسفه همان فلسفه اولی باشد موضوع فلسفه هستی است اما موضوع کلام عقاید دینی است. فلسفه به دو معنای دیگر چنانکه گفتیم، چون علم واحدی نیست موضوع واحدی ندارد. روش فلسفه عقلی محض است، اما روش کلام عقلی و نقلی است. مراد از نقل نیز نقل معتبر و حجت است که همان متون معتبر دینی است. غایت فلسفه شناخت حقیقت در چارچوب موضوع فلسفه است. غایت کلام شناخت عقاید دینی و دفاع از آن است. آن بخش از کلام که عقلی محض است با فلسفه همپوشانی دارد. در حقیقت و در تحلیل نهایی به نظر می رسد که فلسفه، عرفان و کلام هر سه در پی شناخت واقع و هستی هستند، آنچه موجب تمایز آنهاست روش تحصیل معرفت است. فلسفه، عرفان و دین هر سه در پی شناخت هستی، خدا و انسان و به عبارت دیگر مبدأ و معاد هستند. آن ها در پی شناخت حقایقی هستند که سعادت و فلاح نهایی انسان به آن وابسته است. عقل، وحی و اشراق نیز راه های شناخت این حقایق هستند. البته شناخت نقلی نیز با عقل صورت می گیرد. بنا بر این، مراد از عقل در کنار وحی عقل مستقل است. عرفان و فلسفه راستین نیز تا آنجا که می توانند و روش آن اجازه می دهد عقاید دینی را تبیین و از آنها دفاع می کنند. منتها از آنجا که برخی از حقایق دینی از راه عقل مستقل قابل شناخت نیست قلمرو فلسفه محدود می شود. اینکه گفته اند فلسفه از برهان استفاده می کند، اما کلام مقید به برهان نیست و از مقدمات غیر یقینی نیز استفاده می کند، قابل مناقشه است. اگر مراد از کلام کلام تاریخی یا کار برخی متکلمان باشد، چنین است. اما کلام راستین که علم عقاید است و می کوشد عقاید دینی را تبیین و اثبات کند و شبهات را دفع کند، هرگز نمی تواند از مقدمات غیر معتبر استفاده کند. کلام نیز باید از مقدمات معتبر استفاده کند، منتها مقدمات معتبر در کلام محدود به مقدمات عقلی محض نیست، بلکه از مقدمات نقلی معتبر نیز استفاده می کند.
اصطلاح دیگر الاهیات در این بحث الاهیات بمعنی الاخص است که جزئی از فلسفه است. این بخش از فلسفه خداشناسی عقلی است. اینکه در غرب الاهیات از فلسفه جدا شد به این جهت بود که الاهیات مسیحی قابل بررسی عقلی محض نیست. چون اصول باورهای مسیحی مثل تثلیث با عقل ناسازگارند، نمی توان به روش عقلی و فلسفی درباره آنها بحث کرد. از این رو، در فلسفه غرب فلسفه از الاهیات جدا شد. اما در اسلام این جدایی لازم نیست، زیرا اصول عقاید اسلامی با عقل سازگارند و با روش عقلی می توان درباره آنها بحث کرد. بخشی از هستی شناسی فلسفی در واقع الاهیات فلسفی است و دلیلی ندارد که از آن جدا شود.
14. به نظر برخی از اساتید فلسفه غرب تعبیر "فلسفه اسلامی" تعبیری مسامحه آمیز است، زیرا فلسفه علمی است که نسبت به دین بی طرف است. از نظر ایشان آمیختن فلسفه با دین هم به زیان فلسفه است و هم به زیان دین. وقتی فلسفه متصف به اسلامی شود قداست پیدا می کند و نقد پذیر نخواهد بود. به علاوه، فیلسوفی که دغدغه دینی دارد نمی تواند بی طرفانه مسائل فلسفی را بررسی کند. او از نظری دفاع می کند بدون اینکه پشتوانه عقلی داشته باشد. موضع شما در این باره چیست؟
چنانکه در تعریف فلسفه گفتیم، روشن است که فلسفه در مقام تعریف مقید به قید اسلامی و هیچ قید دیگر نیست. فلسفه تفکر عقلی روشمند و نظام مند است درباره هر موضوعی. فلسفه اولی بحث عقلی از وجود بماهو وجود است و مقید به قید اسلامی نیست. فلسفه در مقام تعریف نه اسلامی، نه مسیحی، نه هندی، نه یونانی، نه اروپایی، نه سنتی و نه مدرن است. هیچ یک از این امور در ذات فلسفه نیست، بلکه همه آنها بیرون از فلسفه اند. اما فلسفه در مقام تحقق ممکن است به همه این اوصاف و قیود متصف و مقید گردد. از این رو فلسفه شرقی و غربی، قدیم و جدید، هندی و مسیحی و اسلامی معنا دارد، بکار می رود و وجود دارد. در تعریف فلسفه نخوابیده که در یونان باشد، اما فلسفه یونانی داریم. اما حکایت فلسفه اسلامی جدی تر از بحث جغرافیا است. فلسفه وقتی در خارج محقق می شود با امور دیگر ارتباط پیدا می کند. فلسفه ممکن است با دین وارد داد و ستد شود و از آن تاثیر بپذیرد. وقتی فلسفه وارد فرهنگ اسلامی شد با دین اسلام و عقاید اسلامی وارد داد و ستد شد. از آنجا که بین فلسفه و باورهای بنیادی اسلامی موضوعات و مسائل مشترک هست، مثل بحث از خدا، جهان و انسان، بین آنها نسبت هایی برقرار می شود. فلسفه از عقاید دینی تأثیر می پذیرد و بر معرفت دینی و بازسازی عقلانی آن تاثیر می نهد. باید توجه داشت که سخن این نیست که فلسفه بر دین اثر می نهد، بلکه سخن در این است که فلسفه بر معرفت دینی فیلسوفان اثر می گذارد. منابع دینی الهام بخش فیلسوف مسلمان در طرح مسائل جدید فلسفی خواهند بود. فیلسوف مسلمان می کوشد بین باورهای دینی و عقاید فلسفی خود هماهنگی ایجاد کند. این گونه تأثیراتی که فلسفه از فرهنگ اسلامی می پذیرد موجب می شود که ما آن فلسفه را اسلامی بخوانیم. فلسفه اسلامی به معنی فلسفه برگرفته از اسلام و مقدس و نقد ناپذیر نیست. فیلسوف موظف است در چارچوب برهان عقلی حرکت کند و مادام که در این چارچوب حرکت می کند کار او فلسفی است، گرچه ممکن است از دین تاثیر پذیرد، چنانکه فلسفه می تواند از علم و اسطوره و هر چیز دیگری تاثیر پذیرد، البته با تفاوتی که بین آنها و دین هست. بنا بر این، می توان گفت که فلسفه بالذات نه اسلامی است و نه مسیحی و نه هندویی، اما بالعرض می تواند اسلامی، مسیحی و هندویی باشد. امااینکه فلسفه موجود در بین مسلمانان را فلسفه اسلامی می گوییم نه فلسفه دینی، زیرا این فلسفه از دین اسلام تاثیر پذیرفته است. شکی نیست که تصویری که اسلام از خدا و جهان و انسان و حیات پس از مرگ ارائه می دهد متفاوت با تصویر مسیحی از این امور است. خدای فلسفه اسلامی خدای تثلیثی یا برهمن هندو نیست، بلکه خدای توحیدی است. از این جهت این فلسفه اسلامی است، نه فقط دینی.
15. چرا گروهی با فلسفه اسلامی مخالفند؟
در جامعه ما دو گروه با فلسفه اسلامی مخالفند. گروه اول متشرعان نقلگرا هستند. از نظر آنها هم روش فلسفی و هم آراء فلاسفه باطل و از نظر شرع مردود است. از جهت روش مدعای آنها این است که وقتی کتاب و سنت در اختیار ماست نیازی به افکار و اندیشه های دیگر نیست. برخی از افراطیون این گروه آموختن هر مطلبی از غیر معصومین را باطل و غیر مجاز می دانند. آنها معتقدند هرچیزی که بشر در هر زمینه ای نیازمند است در کتاب و سنت آمده است. بنابر این، نه تنها فلسفه بلکه تمام علوم جدید باطل و محصول ولایت ابلیس است. بطلان این بیانات چنان آشکار است که به نظر نمی رسد نیازی به ابطال داشته باشد. این دیدگاه برای عقل و تجربه بشری پشیزی ارزش قائل نیست. درحالیکه اگر ما اعتبار عقل را زیر سؤال ببریم شرع نیز سودی به حال ما نخواهد داشت؛ چرا که این عقل است که ما را به شرع می رساند و انسان عاقل است که مخاطب شرع و مکلف به تکلیف است. عقل هم برای اثبات حقانیت شرع لازم است، هم برای فهم شریعت ضروری است و هم برای گذران زندگی انسانی و ساختن تمدن واجب است. دین برای نفی عقل یا کنار زدن آن نیامده است، بلکه برای تکمیل عقل و شکوفا کردن آن آمده است. دین آمده است تا آن حقایقی را که بر عقل ممکن است پوشیده باشد به ما تعلیم دهد، نه اینکه عقل را تعطیل کند. خود قرآن کریم و روایات معصومین سلام الله علیهم اجمعین این عقیده افراطی را با قاطعیت و با لحن تندی رد می کنند. قرآن همگان را به تفکر در آفاق و انفس و در همه آیات الاهی دعوت و تشویق می کند.
این گروه بسیاری از آراء فلاسفه را نیز مخالف با دین می دانند. از نظر آنها فلسفه بویژه فلسفه صدرایی قائل به وحدت وجود است و کثرت را رد می کند. فلاسفه عالم اسلام دارای عقاید باطلی مثل جبر، نامخلوق بودن عالم، عدم علم خدا به جزئیات، انکار معاد جسمانی و مانند آن هستند. پاسخ تفصیلی به این شبهات در یک مصاحبه نمی گنجد، بلکه کتابی قطور می طلبد و البته در جای خود به این مطالب به تفصیل پاسخ داده شده است. این مطالب توسط غزالی و ابن تیمیه و اتباع آنها بیان و تکرار شده و حکمایی مانند خواجه نصیر الدین طوسی و ابن رشد و دیگر فلاسفه به آنها پاسخ داده اند. منشأ بسیاری از این اشکالات عدم نیل به مقصود فلاسفه است. این گروه فقط با فلسفه اسلامی مخالف نیستند بلکه با فلسفه بطور کلی مخالفند، اما چون با فلسفه های دیگر آشنایی ندارند حمله آنها متوجه فلسفه اسلامی است.
گاهی می گویند چون فلسفه ریشه در یونان دارد و یونانیان کافر و مشرک بودند پس فلسفه نیز کفر است. این استنتاج نیز بی اساس است. فلسفه حاصل تفکر بشری است. آیا معقول است که بگوییم چون یونانی ها فکر کردند پس ما هم فکر نکنیم و گرنه ما هم مثل آنها خواهیم بود؟ اگر آنها فکرشان غلط بوده است غلط بودنش را نشان دهیم و ما درست فکر کنیم. فیلسوفان اسلامی در واقع در پی چنین کار ی هستند.
علم و دانش زادگاه و جغرافیا ندارد. ملاک رد قبول در معرفت نژاد و جغرافیا و زبان و فرهنگ نیست، ملاک عقل و شرع است. با همین ملاک عقل و شرع اشکالات طرح شده باطل و مردودند. فلاسفه اسلامی هرگز مقلد یونانیان نبودند؛ بلکه کوشیدند سخنان آنها را بفهمند، نقد و بررسی کنند، آنچه عقلانی است را بپذیرند و آنچه عقلانی نیست را رد کنند و نظریات معقول را جایگزن آن کنند.
گاه می گویند بعضی روایات فلسفه را رد می کند. پاسخ این است که این روایات در واقع عقاید باطل را رد می کنند نه تفکر عقلی را. این روایات بفرض صحت صدور ربطی به فلسفه اسلامی ندارد. پیش از اینکه فلسفه اسلامی شکل بگیرد این روایات صادر شده و ناظر به عقاید باطل اند. حکیم مسلمان می کوشد با بکارگیری درست عقل به روش برهانی به عقاید حقه برسد. اینکه معارف ژرف توحیدی در قرآن و روایات آمده نه تنها منافاتی با تفکر عقلی ندارد، بلکه مستلزم تفکر عقلی برای فهم آن معارف است.
گروه دیگر از مخالفان فلسفه اسلامی علاقمندان به فلسفه غرب هستند. اینها با اصل فلسفه مخالف نیستند، بلکه با فلسفه اسلامی مخالفند و منکر فلسفه ای با قید اسلامی هستند که در پرسش قبلی به آن پرداختیم. متجددان مخالف فلسفه اسلامی نگران فلسفه اند. آنها نگرانند که پیوند فلسفه و دین به فلسفه آسیب می زند، در حالیکه سنتی های نقل گرا نگران دین اند و معتقدند که با پیوند فلسفه و دین، دین آسیب می بیند. دینداران عقلگرا یا عقگرایان دیندار که همان حکمای اسلامی هستند برخلاف دو گروه یاد شده معتقدند که این پیوند اگر خردمندانه باشد موجب رشد و تقویت هم فلسفه و هم معرفت دینی می شود.
16. یکی از اساتید فلسفه غرب ایرانی در کنفرانسی در انگلیس گفته است که فلسفه اسلامی از سه نقیصه رنج می برد. یکی اینکه فلاسفه اسلامی معتقد به بدیهیات هستند ; که در فلسفه امروز پذیرفتنی نیست. دوم اینکه فلاسفه اسلامی بر علم حضوری تکیه می کنند که امری درونی و روانی است، نه امری عینی. سوم اینکه فلاسفه اسلامی دنبال یقین هستند، در صورتی که یقین امری روانشناختی است. فلسفه اسلامی وقتی رشد می کند که از این سه نقیصه رهایی یابد. پاسخ شما چیست؟
پاسخ به این پرسش بستگی به نحوۀ تلقی ما از این مسائل دارد. به نظر بنده آنچه به عنوان نقص و ضعف فلسفه اسلامی گفته شده در واقع نقاط قوت فلسفه اسلامی است. این سه مطلب در واقع به نحوی به هم مرتبط هستند. فلسفه اسلامی در پی دستیابی به معرفت حقیقی و راستین یعنی مطابق با واقع است. نیل به واقع با علم حصولی و به شیوه عقلی مستلزم امور یاد شده است. فلسفه اسلامی مانند بسیاری از فلسفه های دیگر مبناگرا است به این معنا که اگر قضیه بدیهی نداشته باشیم هیچ قضیه یقینی نخواهیم داشت. بلکه حتی اگر بخواهیم گزاره ای دارای ارزش احتمالی باشد باید بدیهیات را بپذیریم؛ چون حساب احتمالات هم مبتنی بر یک دسته پیش فرض های یقینی است. انکار بدیهیات در واقع منتهی می شود به شکاکیت. اگر ساختمان باورهای ما مبتنی بر بدیهیات نباشد تماما مشکوک خواهد بود. اینکه قضایای بدیهی داریم هم بدیهی است و هم مقتضای استدلال است. بدیهی است زیرا هرکس با مراجعه به درون خود می یابد که اجتماع نقیضین محال است و گریزی از آن نیست. استدلالی است برای اینکه اگر بدیهی نداشته باشیم هیچ علم عقلی نخواهیم داشت و انکار بدیهی مستلزم سفسطه و شکاکیت است. اماعلم حضوری از آن جهت اهمیت زیربنایی دارد که نخستین آگاهی های ما از سنخ آگاهی حضوری است. همه آگاهی های ما مبتنی بر خودآگاهی حضوری است. موجودی که خودآگاه نباشد نمی تواند از غیر آگاه شود. خود آگاهی هم نمی تواند تنها حصولی باشد. علم حصولی همیشه با واسطه است. بدلیل محال بودن تسلسل، علم حصولی باید منتهی شود به علم حضوری. هم علم حضوری محض داریم مانند خودآگاهی و هم علوم حصولی در نهایت حضوری هستند. علوم حضوری همگانی داریم که هر فردی از آن برخوردار است، مثل خود آگاهی و آگاهی از احوال درونی. اما درباره یقین باید گفت که مطلوب ما در معرفت نیل به یقین است. البته چنین نیست که همیشه بتوانیم در هر مسئله ای به یقین برسیم، اما هدف نهایی رسیدن به یقین است. منظور از یقین در اینجا یقین ذاتی یا روانشناختی نیست، بلکه منظور تحصیل باور صادق و مطابق با واقع است. البته همه دانستنی های ما یقینی نیستند، اما یقینیات اساس و بنیاد معارف ما را تشکیل می دهند. ما در فلسفه و ریاضی در پی قضایای یقینی هستیم. در علوم طبیعی نیز در پی علم حقیقی و مطابق با واقع هستیم، اما چون همیشه به یقین نمی رسیم به کمتر از آن بسنده می کنیم. اگر تلقی فیلسوف این باشد که تمام آنچه در کتب فلسفی آمده است یقینیات است و جای شک و تردید ندارد، البته برخطا خواهد بود؛ اما فیلسوفان اسلامی چنین تلقی از سنت فلسفی ما ندارند. اینکه ما بدنبال یقین هستیم غیر از این است که هر چه می دانیم یقینی است. وضع موجود لزوما وضع مطلوب نیست.
17. در فلسفه اسلامی موجود چه ضعف ها و کمبودهایی می بینید؟
یکی از کاستی های فلسفه ما ضعف نگاه تاریخی است. این مطلب به دو معنا درست است. یکی اینکه تاریخ فلسفه اسلامی چندان مورد اعتنا نبوده و آثار در این زمینه بسیار اندک است. بسیاری از فیلسوفان و آثار و اندیشه هایشان شناخته شده نیستند. مطالب تاریخی و نسبت هایی که به گذشتگان داده می شود دقیق و تحقیق شده نیست. دیگر اینکه نگاه تاریخی به مباحث فلسفی ضعیف است. توجه جدیدی که به تاریخ فلسفه اسلامی شده تحت تأثیر فلسفه غرب بوده است.
ضعف دیگر در فلسفه اسلامی، محدود بودن قلمرو آن است. بسیاری از شعب فلسفه در میان ما طرح نشده و رشد نکرده است. چنانکه پیش از این گفتیم، فلسفه ما تدریجا متمحض شد در مباحث هستی شناسی و سایر مباحث مورد نیاز مغفول واقع شد. تفکر فلسفی هیچ محدودیتی از جهت موضوع ندارد، بلکه در هر حوزه ای می توان تفکر فلسفی داشت. این همان معنای سوم فلسفه است که در آغاز گفتگو به آن اشاره شد و امروز باید فلسفه را در این قلمرو گسترده ببینیم.
مرتبط با همین مسئله، ضعف ارتباط فلسفه ما با عمل است. فلسفه ما در حد انتزاعی باقی مانده و تأثیر عملی آن تقریبا ناچیز بوده است. در حالیکه تمدن سازی بدون فلسفۀ ناظر به عمل، ممکن نیست. بدون علوم و فلسفه های سیاسی و اجتماعی، رشد و توسعه ممکن نیست. در اینجا مناسب می بینم قولی را از یکی از معاصرین غربی در اهمیت و ضرورت تأثیر فلسفه بر زندگی نقل کنم. به نظر پولی گاندلا، هر فلسفه ای که شایسته عنوان فلسفه باشد، نباید صرفا در حد یک مشغلۀ عقلانی متوقف شود، بلکه لازم است آثاری عملی در توانمند ساختن انسان برای یک زندگی خردمندانه داشته باشد. فلسفه ای که هیچ تأثیری در کیفیت و شیوه زندگی ما نداشته باشد، فلسفه نیست؛ بلکه یک مشغلۀ ذهنی توخالی است.
"Any philosophy worthy of its title should not be a mere intellectual exercise, but should have practical application in enabling man to live an enlightened life. A philosophy which makes no difference to the quality and style of our life is no philosophy, but an empty intellectual construction." (Puligandla)
نقیصه دیگر فلسفه ما عدم ارتباط مناسب آن با علم است. علم جدید و تفکر علمی جدید در فلسفه ما حضور ندارد. در برخی مباحث مربوط به طبیعیات و علم النفس مرز علم و فلسفه بدرستی رعایت نمی شود. البته دلیل این امر روشن است. عدم ارتباط فلسفه ما با علم طبیعی به این دلیل است که علم طبیعی در جامعه ما ظهور و حضور نداشته و جهان اسلام در قرون اخیر از غافله علم عقب مانده. یکی از بایسته های فلسفه اسلامی معاصر آشنایی و ارتباط با علم جدید است.
یکی دیگر از مشکلات فلسفه در جهان اسلام مخالفت ها و دشمنی هایی است که با فلسفه می شود. فلسفه اسلامی گرفتار تنگ نظری های قشری است و این از موانع شکوفایی و پویایی آن است. تنگ نظری و جمود و تعصب در هر حوزه ای مانع رشد و پویایی است. بدلیل مخالفت هایی که بنام دین با خردورزی صورت می گیرد اقبال به فلسفه اندک بوده است. از ترس طرد و تکفیر شدن بسیاری از اوقات درس فلسفه و تحقیقات مربوط به آن مخفیانه انجام می گرفته است و آثار فلسفی بروز نمی یافته و فیلسوفان از بیان آراء و نوآوری های خود بیم داشتند.
عدم ارتباط فلسفه اسلامی با دیگر فلسفه ها از عوامل دیگر در کندی حرکت فلسفی ما بوده است. فلاسفه اسلامی تا قبل از چند دهه اخیر تقریبا هیچ ارتباطی با دیگر فلسفه های زنده دنیا نداشته و کاملا بی خبر از آنها بسر برده اند. این انزوا خود یکی از علل توقف و ایستایی است. امروز که مرزهای جغرافیای و بعد مسافت مانع آگاهی از اندیشه های دیگر فرهنگ ها نیست و فیلسوفان مسلمان به دیگر فلسفه ها از جمله فلسفه غرب دسترسی دارند، باتعامل و گفتگو با این فلسفه ها می توانند وارد مرحله ای جدید از تفکر فلسفی شده، افق های تازه ای را بگشایند. شکی نیست که فلسفه اسلامی با فلسفه های ماتریالیستی و شکاک و نسبیت گرا قابل جمع نیست. اما همه اندیشه های فلسفی در غرب ماتریالیستی و نسبی گرا نیستند. معارف بسیاری در فلسفه غرب هست که برای ما قابل استفاده است. آشنایی با دیگر فلسفه ها بر غنا و استحکام فلسفه ما می افزاید.
هیچ یک از ضعف های یادشده ذاتی فلسفه اسلامی و اجتناب ناپذیر نیستند، بلکه می توان و باید بر آنها فایق آمد، چنانکه امروز در ایران کوشش های خوبی برای رفع این کاستی ها در حال اتنجام است.
18. فلسفه با عرفان چه نسبتی دارد. اشتراک و افتراق آنها در چیست؟
مراد از فلسفه در این پرسش باید فلسفه اولی یا مابعد الطبیعه باشد و مراد از عرفان علم عرفان نظری تا این پرسش موجه باشد. حقیقت عرفان مشتمل بر یک نوع باور، سلوک و تجربه است و با فلسفه که یک علم است شباهتی ندارد. اما عرفان نظری یک علم است که برگرفته از تجربه های عرفانی است. از آنجا که عرفان نظری نوعی هستی شناسی است با فلسفه اولی که آن هم نوعی هستی شناسی است مناسبت دارد. شباهت فلسفه اولی با عرفان نظری در این است که هردو نوعی جهانشناسی و تفسیری از وجود هستند. در هردو علم احکام هستی همچون وحدت و کثرت هستی، مراتب هستی یا عوالم و جایگاه و منزلت انسان بحث می شود. هم موضوع فلسفه و هم موضوع عرفان نظری هستی در وسیعترین معنای خود است. گرچه برخی بین موضوع این دو تفاوت ظریفی را قائل شده اند، اما این تفاوت محل تأمل است. عام ترین احکام هستی در این دو علم مورد کنکاش قرار می گیرند. وجه اشتراک دیگر فلسفه و عرفان نظری در این است که در هر دو دانش عقل اهمیت بسیاری دارد. جایگاه عقل در فلسفه روشن است. بدون عقل فلسفه معنا ندارد. روش تفکر در فلسفه عقلی است. اما در عرفان نظری نیز، که متکی و مبتنی بر شهود است، عقل حضور دارد. عقل در توصیف و تحلیل تجربه های عرفانی و در اثبات برخی از دعاوی عرفانی نقش دارد. ممکن است کسانی اقامه استدلال را خارج از حیطه عرفان نظری بدانند، اما به هر حال بسیاری از کتب عرفان نظری به هر دلیل و حکمتی به استدلال عقلی هم می پردازند؛ مثلا برای نظریه وحدت وجود ادله عقلی اقامه می کنند. بعلاوه، کار عقل فقط استدلال نیست، عقل تحلیل و نظام سازی نیز می کند.
بین فلسفه و عرفان نظری تفاوت هایی هم هست. در عرفان نظری تجربه های عرفانی، توصیف و تحلیل می شوند، چنانکه در مواردی بر اثبات مشهودات عرفانی ادله عقلی هم اقامه می شود. خود عرفان نظری به عنوان یک علم از سنخ علم حضوری و شهود نیست، اما مبتنی بر یافته های شهودی عارفان است. عرفان نظری بررسی حصولی یافته های شهودی عارفان است. مسائل اصلی عرفان و فلسفه اولی مشترک هستند که بر محور احکام کلان هستی است. اما هر یک از آنها به فراخور منابع و روش معرفت خود مسائل خاص خود را نیز دارند. برخی گفته اند فرق فلسفه و عرفان این است که فلسفه قائل به کثرت هستی و عرفان قائل به وحدت هستی است. این مطلب دقیق نیست. این درست است که بگوییم اکثر فلاسفه قائل به کثرت هستی و اکثر عرفا قائل به وحدت هستی هستند، اما این غیر از این است که بگوییم مقتضای فلسفه قول به کثرت هستی است. وحدت و کثرت هستی یکی از مسائل فلسفه است و چنین نیست که کثرت هستی در فلسفه بطور کلی مفروض باشد. ممکن است فیلسوفی با روش عقلی کثرت هستی را اثبات کند و یا با روش عقلی وحدت هستی را اثبات کند، چنانکه ملاصدرا چنین کرده است. ممکن است گفته شود ملاصدرا خود اهل شهود بوده یا وحدت وجود را از عرفا گرفته است. این سخن درستی است، اما او با روش فلسفی برای وحدت وجود استدلال می آورد. برای فیلسوف مهم نیست که یک فرضیه یا نظریه از کجا آمده است؛ آنچه برای فیلسوف مهم است این است که او بتواند در قلمرو مورد بحثش به شیوۀ عقلی بحث کند. فلسفه اسلامی و عرفان نظری اسلامی بسیار به یکدیگر مرتبط و بر هم مؤثر بوده اند. فلسفه به تفسیر و اثبات دعاوی عرفا کمک کرده است، چنانکه عرفان نظری نیز در توسعه و رشد فلسفه و موضع گیری های فلاسفه تأثیری چشمگیر داشته است.