۱ تعیّنات معرفت و علم

معرفت و علم، از ابعاد، سطوح و لایه‌‌های مختلفی برخوردار است و هر بخشی از آگاهی که در یکی از ابعاد، سطوح و یا لایه‌های معرفت قرار می‌گیرد، تعیّنی از تعیّنات معرفت و علم می‌باشد. مثلاً تصور یک شکل خاص، نظیر مثلث و یا یک پدیدة طبیعی، نظیر: کوه، دریا، و یا پدیدة انسانی، نظیر: جامعه، قانون، اقتصاد و هم چنین تصدیق یک قضیه، نظیر بزرگ‌تر بودن کل از جزء و یا سبز بودن برگ درخت، هر کدام بخشی از آگاهی و معرفت هستند و هر یک از این آگاهی‌ها به دلیل خصوصیاتی که دارد از دیگری امتیاز پیدا می‌کند. هر معرفت و علم از ناحیة خصوصیاتی که پیدا می‌کند متعیّن می‌شود و به همین دلیل، تعینّی از معرفت نامیده می‌شود.

۲ عوامل تأثیرگذار

امور مختلف و گوناگونی در پدید آمدن تعیّنات معرفت و علم، دخیل هستند؛ نظیر عالم که معرفت، وصف آن است.
معرفتی که هر یک از انسان‌ها دارد با معرفت دیگری به دلیل اضافه‌ای که به عالم و شناسا دارد تمایز پیدا می‌کند. معرفت انسان از معرفت حیوان، یا فرشتگان و هم چنین از معرفت و علم خداوند سبحان، امتیاز پیدا می‌کند و به همین قیاس، معلوم که موضوع معرفت است و هدفی که معرفت به دنبال آن است و روشی که معرفت از آن استفاده می‌کند و یا نوع تصدیقی که با معرفت، همراه است و یا نوع احساس و گرایشی که عالم به معلوم و معروف خود دارد و بسیاری از امور دیگر که برخی از آنها فردی و بعضی اجتماعی می‌باشند و بعضی دیگر از مقسم فرد و اجتماع، بیرون می‌باشند، در تعیّنی که معرفت، پیدا می‌کند، اثر می‌گذارند.

۳- هستی عالم

معرفت، بیشترین اثر را از نحوة هستی و وجود عالم و شناسا می‌پذیرد. هستی و وجود معرفت، جدای از هستی و وجود عالم، نمی‌تواند داشته باشد. در مباحث فلسفی از این مسئله با عنوان اتحاد عالم و علم و یا عاقل و عقل، یاد می‌کنند. وجود شیء، اگر مادی و طبیعی باشد، نمی‌تواند به وصف علم و معرفت، متّصف گردد و به بیانی دقیق‌تر، علم و معرفت در آن بروز و ظهور نمی‌یابد. و اگر وجود عالم، دارای تجرّد برزخی باشد سطحی خاص از معرفت ـ که معرفت حسی و یا خیالی و وهمی است ـ پدید می‌آید. معرفت عقلی که خصوصیات دانش علمی را دارد و به وصف کلیّت، ضرورت و عموم، متّصف می‌شود، با تجرد عقلی عالم، قرین و همراه است، این بخش از تعیّنات معرفت که به ابعاد وجودی علم و عالم باز می‌گردد در مباحث وجود شناختی معرفت که مباحث فلسفی است، به بحث گذارده می‌شود.

۴- موضوع معرفت

هیچ معرفتی، فارغ از موضوع نیست، موضوع معرفت، همان معروف و یا معلوم است. معرفت، حقیقتی است که همواره ناظر به موضوع خود می‌باشد. اضافة همیشگی معرفت به موضوع، همان چیزی است که از آن با عنوان حیثیت التفاتی معرفت نیز یاد می‌کنند و این اضافه، معرفت و علم را به صورت یک وصف اضافی و نسبی در می‌آورد؛ به این معنا که برخی اوصاف، نظیر حیات، وصفی نفسی هستند، یعنی اضافه به غیر را به دنبال نمی‌آورند، و لکن برخی دیگر، نظیر علم، وصف اضافی می‌باشند، یعنی اضافه به غیر را که در مورد علم، همان معلوم است، به دنبال می‌آورند.

کشف و حکایت از موضوع، ذاتی معرفت است. معرفت، بدون معروف و علم، بدون معلوم، ممکن نیست و معروف یا معلوم که موضوع علم و معرفت است، اثری مهم در تعیّن معرفت دارد. علم به مثلث، غیر از علم به مربع است و علم به خط، غیر از علم به نقطه است و علم به خود، غیر از علم به دیگری است. این گونه امتیازات، خصوصیاتی را برای معرفت به دنبال می‌آورد که از موضوع نشأت می‌گیرد.

۵- حکم و تصدیق

معرفت با حضور و غیبت حکم به دو قسم تصور و تصدیق، تعیّن می‌یابد و هنگامی که از نوع تصدیق باشد نیز به اعتبار نوع حکم به اقسام گوناگونی تقسیم می‌شود؛ از آن جمله این که حکم یا با یقین علمی همراه است و یا فاقد یقین علمی است. معرفتی که فاقد یقین علمی است یا با ظن، قرین است یا با شک و یا با وهم.

یقین علمی، وصفی است که گرچه نظیر خود علم در محدوده وجود و هستی عالم است، اما این وصف، از متن نگاه به موضوع و محمول و از نظر به موضوع معرفت بر می‌خیزد و از دیگر ابعاد وجودی عالم، سرچشمه نمی‌گیرد. یقین علمی، همراه با چهار جزم معرفتی است که عالم، ناگزیر از شناخت آن است. در ظن، شک و وهم، اگر جزمی هم وجود داشته باشد، جزم روان‌شناختی است. ظنّ متأخم و قرین به یقین را می‌توان یقین روان‌شناختی نامید. در یقین روان شناختی، خلأ یقین علمی و جزم‌های مربوط به آن، هم چنان حضور دارد.

۶- اعتقاد و گرایش

معرفت به لحاظ نوع اعتقاد و گرایشی که انسان با آن دارد با صرف نظر از نحوة حکمی که بر مدار و موضوع و محمول آن براساس یقین علمی یا یقین روان‌شناختی و مانند آن، شکل می‌گیرد، تعیّناتی ویژه پیدا می‌کند.
آن چه را انسان به صحت و یا سقم آن علم پیدا و یا گمان و شک می‌برد به لحاظ احساسی و گرایشی، یا به آن تمایل پیدا می‌کند و یا از آن نفرت ورزیده و از آن دوری می‌ورزد. تمایل به یک امر، در نهایت به قبول، ایمان و اعتقاد به آن چیز، منجر می‌شود و نفرت و کراهت تا نکول و انکار و کفر به آن امتداد می‌یابد. انسان می‌تواند حتی به چیزی که در نزد او به لحاظ تصدیق از ارزش علمی برخوردار است تا، مرحلة کفر پیش رود. نظیر فرعون و یاران او که بینات الهی بر آنان تمام شده و به تعبیر قرآن هم چنان انکار کردند و کفر ورزیدند ـ و جحدوابها و استیقنتها انفسهم ـ یعنی آنان به انکار آیات پرداختند؛ در حالی که به آنها یقین داشتند. در طرف مقابل نیز انسان می‌تواند به چیزی که از نظر علمی به بطلان آن آگاه است در اثر احساس و گرایش تا حد ایمان به آن پیش رود.

۷- هدف معرفت

هدف، از جمله عوامل تأثیرگذار در معرفت است. هدف از معرفت، می‌تواند کشف حقیقت و رسیدن به شناخت یقینی و یا برخی از مقاصد عملی باشد. در موضوعات طبیعی، اغلب موارد، هدف، غلبه بر طبیعت و تسلط بر آن است. در تعاملات انسانی، هدف می‌تواند روشن‌گری و یا وصول به حقیقت باشد. گاه نیز هدف، تحریک احساسات دیگران و ایجاد انگیزش در آنان است و گاه نیز هدف، اقناع و جلب مشارکت و همکاری افراد، نسبت به یک مطلب و یا فعالیت خاص است. هدف، گاه می‌تواند اسکات و غلبة نظری بر رقیب باشد. هدف‌های مورد نظر در معرفت، گاه فردی و گاه اجتماعی است. هر یک از اهداف با نوعی خاص از معرفت، هم‌آهنگ بوده و همان را به دنبال می‌آورد. شعر، خطابه، جدل، مغالطه و برهان، نوعی تقسیم‌بندی معرفتی است که براساس اهداف انجام می‌گیرد.

۸- سطوح معرفت

همان گونه که انگیزه‌ها و اغراض عملی در تعیّن معرفت، دخیل هستند سطوح و ابعاد مختلف معرفتی نیز در تکوین معرفت، تأثیر می‌گذارند، اندیشه‌های پیشین در تعیّنات معرفتی بعدی به صور مختلف اثر می‌گذارند.
نحوة اثرگذاری و اثرپذیری بخش‌های مختلف معرفت در معرفت علمی و معرفت‌های غیر علمی، یکسان نیست.
ابعاد مختلف معرفت که در عرض یک‌دیگر هستند و سطوح مختلف معرفت که در طول یک‌دیگر می‌باشند بر هم اثر می‌گذارند، سطوح و لایه‌های عمیق‌تر معرفت که نحوة نگاه انسان به هستی، انسان و معرفت را شکل می‌دهند در سطوح بعدی معرفت، نظیر اندیشة اجتماعی و سیاسی و حتی در نحوة تبیین امور طبیعی، تأثیرگذار می‌باشند. برخی از نظریه‌پردازان و فیلسوفان علم، اساطیر را مهم‌ترین عوامل، نسبت به دانش و معرفت علمی بشر می‌دانند.

۹- روش معرفت

هر معرفتی از روش مناسب با خود بهره می‌برد. موضوعات طبیعی، انسانی و متافیزیکی، روش‌های یکسانی ندارند، دانش‌هایی که مقاصد و اهداف عملی را دنبال می‌کنند روش‌هایی غیر از روش دانش‌هایی را دارند که درصدد وصول به حقیقت و یقین می‌باشند. برخی از روش‌ها تجریدی و ذهنی هستند. و بعضی دیگر حسی و تجربی می‌باشند، و بعضی دیگر، مهارتی و عملی می‌باشند، بعضی از روش‌ها نیز با ریاضت و با سلوک رفتاری و اخلاقی، قرین می‌باشند. هر روش، نوعی خاص از معرفت را به دنبال می‌آورد. و هر معرفتی از هر روش به دست نمی‌آید؛ بنابراین روش نیز از جمله اموری است که در تعیّنات معرفت، دخیل است. سطوح مختلف تحقیق، روش‌‌های گوناگونی را طلب می‌کنند. روش‌هایی که در تحقیقات بنیادین به کار می‌روند با روش‌هایی که در تحقیقات کاربردی استفاده می‌شوند یکسان نیستند.

۱۰- روش و روش شناسی

روش، مسیری است که برای تحصیل یک معرفت، طی می‌شود. روش با آن که اغلب، هویتی آگاهانه و معرفتی دارد، غیر از روش‌شناسی است. روش‌شناسی، نوعی معرفت درجة دوم است که از نظر به روش‌های معرفتی پدید می‌آید؛ بنابراین روش‌شناسی، معرفتی است که روش، موضوع آن است. و این معرفت همانند دیگر انحای معرفت، همان گونه که از موضوع خود تأثیر می‌پذیرد، از عوامل دیگری که در تعیّنات معرفت، دخیل هستند، نظیر عالم، هدف، و هم چنین زمینه‌های احساسی و خصوصاً معرفتی، روش شناسی رنگ می‌گیرد. روش‌شناس با لحاظ مبانی فلسفی و هستی شناختی، اپیستمولوژیک و معرفت شناختی خود و براساس یا به تناسب نظریاتی که در دامنة یک علم پذیرفته است، روش خاصی را شناسایی یا توصیه می‌کند، روش‌شناس با دلایل و علل مختلف عاطفی و گرایشی، یا علمی و یقینی، می‌تواند به مبانی و نظریات مزبور رسیده باشد.

۱۱- مبانی روش‌شناسی

از آن چه گذشت دانسته می‌شود روش‌های مختلف توصیفی، تاریخی، تحلیلی، تجربی و ژرفایی و… در علوم اجتماعی و یا طبیعی، اموری نیستند که روش‌شناس آنها را بدون پیشینه و زمینة معرفتی خود، گزینش و انتخاب نموده و درست یا غلط بخواند، روش‌شناس برای داوری معرفتی خود، ضمن آن که به موضوع، هدف و سطح تحقیقی که روش برای آن به کار گرفته می‌شود، نظر می‌دوزد، از مبانی فلسفی و نظریات علمی خود نیز استفاده می‌کند، مبانی فلسفی، همان گونه که در تکوین نظریه‌های علوم اجتماعی و انسانی دخیل هستند، بر روش‌هایی که به تولید نظریه منجر می‌شوند و یا در کاربرد نظریه، دنبال می‌گردند، نیز مؤثر می‌باشند و به همین دلیل، هر یک از نظریات و روش‌های مناسب با آن در حاشیة برخی از نگرش‌های فلسفی و مبانی معرفت شناختی قرار می‌گیرد.

۱۲٫ بنیان‌های فلسفی

جامعه‌شناسی پدیدار شناختی و اتنومتودولوژی، نظریاتی هستند که ضمن اقتضای شیوه‌های معرفتی و روش شناختی خاص خود در حاشیة پدیدار شناسی هوسرل شکل می‌گیرند. مکتب کنش‌های متقابل نمادین با روش‌های خود از فلسفة پراگماتیستی ویلیام جیمز، اثر می‌پذیرند. جامعه شناسی ماکس وبر و روش‌شناسی تفهمی او از رویکرد فلسفی دیلتای به موضوعات انسانی و از نگاه پوزیتویستی به علم و معرفت بهره می‌برد. حلقه انتقادی فرانکفورت، در کنار ماتریالیسم دیالیکتیک مارکس به فلسفة دیالیکتیکی هگل و ماتریالیسم فوئرباخ، نسب می‌رساند. روش‌های علمی کنت و دورکیم در تکوین نظریات جامعه شناختی به توصیف و نگرش پوزیتویستی آنها نسبت به معرفت علمی باز می‌گردد. این مجموعه شواهدی است که به نیکی، تأثیر تعیین کننده بنیان‌های فلسفی و معرفتی را در نظریات و روش‌های جامعه‌شناسی نشان می‌دهد.

۱۳- معرفت شناسی پوزیتویستی

در بستر علم مدرن؛ جامعه‌شناسی به عنوان یک معرفت علمی از قرن نوزدهم به بعد متولد شد و در دو سده نوزدهم و بیستم، نگرش پوزیتویستی به علم به رغم چالش‌هایی که به تدریج با آن مواجه شد به عنوان نگرش غالب بر معرفت علمی، سایه انداخته بود و به همین دلیل، روش‌شناسی پوزیتویستی در قرن نوزدهم به صورت متصلب و خام و در طی قرن بیستم با صورت‌های تعدیل یافته‌تری بر روش‌شناسی دانش اجتماعی مسلط بود و نظریات مختلف اجتماعی با همه اختلافاتی که کم و بیش در بنیان‌های فلسفی آنها وجود داشت نتوانستند روش‌های معرفتی خود را از نفوذ روش پوزیتویستی رهایی بخشند و یا این که تسلط آن را از محیط‌های رسمی علم، کم گردانند. با این همه به موازات چالش‌هایی که تعریف پوزیتویستی علم در حوزة فلسفه علم پیدا می‌کرد در حوزة علوم اجتماعی به تدریج دو روش در تقابل با روش‌های پوزیستی شکل گرفت: اوّل، روش‌های مردمنگارانه‌ای بود که ریشه در نگاه پدیدار شناسانه به علم داشت و دوم، نگرش انتقادی به علم بود که در حلقة فرانکفورت پدید آمد.

۱۴- روش شناسی پوزیتویستی

نگرش پوزیتویستی در قرن نوزدهم به صورت خام، سیطرة سنگینی بر معرفت علمی و از جمله دانش اجتماعی داشت. این روش در آن زمان با فرا رفتن از تنگناهای معرفتی خود، داعیه روشن‌گری داشته و تا مرزهای ارائه ایدئولوژی و مکاتب علمی و یا اخلاق علمی، پیش می‌رفت. این روش در طی قرن بیستم با توجه به محدودیت‌های معرفتی خود در چهارچوب کارکردگرایی ساختاری پارسونز و نظریات دیگری که کوشش می‌کردند از اصول علم مدرن، تبعیت کنند با دوری گزیدن از مباحث هنجاری و ارزشی، جامعه‌شناسی را به صورت یک دانش تکنوکرات و محافظه‌کار در خدمت نظام و ساختار اجتماعی حاکم به صورت یک ابزار کارآمد به بردگی و خدمت‌گزاری، مقید ساخت.

۱۵- روش‌شناسی مردمنگارانه

روش‌شناسی مردمنگارانه که رویکردی تفهمی و تفسیری به دانش اجتماعی داشت گرچه در تقابل با روش پوزیتویستی سازمان یافت و لکن این روش نتوانست علم جامعه شناسی را از محدودیت‌هایی که برای آن به وجود آمده بود رهایی بخشد، بلکه این روش بر دامنه محدودیت‌های جامعه شناسی افزود؛ زیرا جامعه‌شناسی پوزیتویستی، گرچه دانش اجتماعی را از داوری‌های هنجاری و ارزشی، محروم ساخته بود و لکن مدعی تبیین پدیده‌های اجتماعی با روش‌های اثبات‌پذیر یا ابطال‌پذیر خود بود. روش‌شناسی مردمنگارانه با رویکرد تک نگارانة خود، تبیین را نیز از قلمرو علم اجتماعی، خارج ساخته و فهم و توصیف پدیده‌های اجتماعی را تنها وظیفه و کار این دانش دانست.

۱۶- روش‌شناسی انتقادی

مکتب انتقادی حلقة فرانکفورت در نیمة اول قرن بیستم به لحاظ معرفت شناختی در تقابل با حلقة وین قرار گرفت که دیدگاه پوزیتویسم منطقی را دنبال می‌کرد. رویکرد انتقادی علم پوزیتویستی را به لحاظ کارکرد محافظه‌کارانه و به لحاظ معرفتی، ناتوان از پاسخ‌گویی به مسائل فرهنگی و پرسش‌های هنجاری می‌دید. این دیدگاه به دنبال آن بود تا با گذر از مرزهای عقلانیت ابزاری، آن چه را که خرد و عقلانیت جوهری می‌نامید برای پاسخ‌گویی به مسائل فرهنگی و هنجارهای انسانی بازیابد. با آن مکتب انتقادی در کانون‌های روشن‌فکری و حرکت‌های اجتماعی، پی‌آمدهای قابل توجهی داشت آثار کلاسیک علوم اجتماعی در طی قرن بیستم از طرح این دیدگاه و روش‌های مربوط به آن به عنوان یک نظریه و روش رسمی علمی، اغلب خودداری می‌کردند و این امر، ناشی از نگاه نقادانة این مکتب به معنای پوزیتویستی علم و هم چنین ناکامی آن در ارائه یک روشی ایجابی، خصوصاً در عرصة تحقیقات کاربردی بود.

۱۷- روش‌شناسی‌های مختلف

در دهه‌های اخیر، کتاب‌های چندی در حوزه‌های روش‌شناسی علوم اجتماعی به فارسی، ترجمه و گاه نیز تألیف شده‌اند و بخش قابل توجهی از این آثار، نظیر روش‌های علوم اجتماعی[۱] موریس دو ورژه به گزارش نسبتاً جامعی از روش‌های کاربردی می‌پردازند که در حاشیة نگاه پوزیتویستی به علم شکل گرفته‌اند و بعضی دیگر با تأثیرپذیری مشخص از یک مبنای فلسفی و یا معرفت‌شناسی خاص‌تر، روش‌شناسی مناسب با آن را شرح و بسط داده‌اند.

کتاب منطق اکتشاف علمی،[۲] اثر کارل پویر که در حاشیة نگاه ابطال گرایانه او روش‌شناسی علوم اجتماعی را دنبال کرده است و کتاب کند و کاوها و پنداشته‌ها[۳] نیز همین راه را به گونه‌ای کاربردی در حوزة علوم اجتماعی با جست‌وجوی مثال‌های ایرانی در قالب یک تألیف مستقل، پی‌گرفته است. ایده اجتماعی[۴] از پیتروینچ، کتابی است که فلسفه و روش‌شناسی علوم اجتماعی را در سطحی بنیادین براساس فلسفه زبانی ویتگنشتاین[۵] بازسازی نموده است و کتاب فلسفه علوم اجتماعی[۶] اثر آندروسایر، روش‌شناسی علوم اجتماعی را با رویکرد رئالیسم انتقادی[۷] روی بسکار[Roy Bhaskar] تشریح می‌نماید.

۱۸- رویکرد هرمنیوتیکی به معرفت

روش رئالیسم انتقادی، بیش از همه ریشه در رویکرد انتقادی حلقة فرانکفورت دارد. در این روش، نگرش تفهمی و تمایز گزاردن بین موضوعات طبیعی و انسانی و خصوصیت تفهمی و تفسیری بودن موضوعات انسانی را می‌پذیرد و این دیدگاه را با در نظر گرفتن چهارچوب معنایی محقق، نسبت به موضوعات طبیعی نیز تعمیم می‌دهد. این روش از فلسفة زبانی ویتگنشتاین برای نشان دادن نقش زبان به عنوان یک پدیدة اجتماعی و فرهنگی در تفکر و اندیشه استفاده می‌کند. رئالیسم انتقادی، رویکردی هرمنیوتیکی به معرفت دارد و آن را نسبت به موضوعات انسانی و اجتماعی به گونه‌ای مضاعف و متقابل می‌بیند؛ به این معنا که موضوع معرفت، ضمن آن که از سیستم معنایی خود بهره‌مند است و به تفسیر جهان می‌پردازد از منظر و افق معنایی محقق، بازخوانی می‌شود. این رویکرد با این همه به برخی از اصول رئالیسم، نظیر وجود جهان مستقل از معرفت و نقش تجربه و کارآیی آن در آگاهی بخشی و تبیین، پای می‌فشارد.

۱۹- اهداف رئالیسم انتقادی

رئالیسم انتقادی با استفاده از مبانی و زمینه‌های معرفتی مزبور، جهت‌گیری حلقة انتقادی را در نقد نگرش پوزیتویستی به علم دنبال می‌کند و می‌کوشد در مسیری غیر از روش‌های مردمنگارانه، علم را از محدودیت‌ها و تنگناهایی که اینک به آن گرفتار آمده است رهایی بخشد و در این مسیر در پی آن است تا اولاً، حلقة معرفتی علم را که در نگرش پوزیتویستی مستقل از دیگر حوزه‌های معرفتی تعریف می‌شد در ارتباط با آن حوزه‌ها و بلکه با نگاهی اجتماعی، آن را در ارتباط با ابعاد رفتاری و عاطفی افراد تعریف نماید.
و ثانیاً، جهت‌گیری انتقادی علم را که با سیطرة نگاه پوزیتویستی، راه افول را پیموده بود دیگر‌بار احیا نماید و گزاره‌های هنجاری و ارزشی را که در علم مدرن با عناوینی، نظیر ایدئولوژی‌، اسطوره، دین و مانند آن، غیر علمی خوانده می‌شوند، ارزش‌ علمی بخشد.

۲۰- اصول رئالیسم

رئالیسم انتقادی برای رسیدن به اهداف فوق با استفاده از مبانی و زمینه‌های یاد شده، اصول زیر را که برخی هستی‌شناختی و بعضی معرفت‌شناختی و بعضی دیگر روش‌شناختی هستند، پی می‌نهد:
۱ـ استقلال جهان مستقل از معرفت؛

۲ـ تئوریک بودن معرفت انسان از جهان؛

۳ـ نفی صدق و کذب از معرفت علمی؛

۴ـ کارآمد بودن وارسی تجربی در آگاهی بخشی؛

۵ـ تصادفی نبودن تبیین موفقیت‌آمیز عمل؛

۶ـ تحقق ضرورت‌های طبیعی و اجتماعی؛

۷ـ حضور نیروهای علمی و شیوه‌های عملی در موضوعات طبیعی و اجتماعی؛

۸ـ وجود حوادث و ساختارها در جهان تمایز یافته؛

۹ـ مفهوم محور بودن پدیده‌های اجتماعی؛

۱۰ـ تفسیر پدیده‌های اجتماعی از چهارچوب معنایی محقق؛

۱۱ـ تولید علم به عنوان یک عمل اجتماعی