بحث از هویت فلسفه اسلامی با این عنوان که آیا واژه فلسفه اسلامی عنوانی خود متناقض است یا خیر؟ همواره بحثی درباره رابطه فلسفه با اسلام را نیز به دنبال خود داشته است ؛ زیرا همانگونه که در مقدمه گذشت بعضی روش اسلامی را که متکی بر وحی و تعبد بود منافی با روش فلسفی که مبتنی بر عقل مستقل است دانستهاند؛ از این رو به خاطر این مناقشات و اهمیت این مسئله، بحث از هویت فلسفه اسلامی همیشه با بحث از رابطه فلسفه و اسلام همراه بوده است؛ گو اینکه تحقیق درباره هویت فلسفه اسلامی بدون بحث از رابطه فلسفه با اسلام کامل نیست.
اینکه فلسفه یونانی توانست وارد دنیای اسلامی شود اما در ملل دیگر و بعضی از کشورهای آن زمان وارد نشد دقیقا به خاطر زمینه و ضرورتی بود که تعلیمات اسلامی آن را فراهم کرده بود و الا فلسفه یونانی ترجمه نمیشد و به زبان عربی وارد نمیشد(نصری، 1380، ص140-141). آنچه که از آثار علامه طباطبایی در این رابطه میتوان برداشت نمود این است که با بررسی 3 مطلب میتوان فهمید که رابطه اسلام با فلسفه چگونه است: 1- بررسی آموزههای اسلامی و سایر علل موثر در روی آوردن مسلمانان به فلسفه و تفکر فلسفی و استمرار آن 2- علل رویگردانی بعضی مسلمانان از فلسفه 3- تحلیل اسلام و فلسفه بر محور فطرت انسانی
الف- بررسی علل روی آوردن مسلمانان به فلسفه و تفکر فلسفی و استمرار آن
1-نقش تعالیم قرآن:
علامه طباطبایی در دو کتاب شیعه در اسلام و بررسیهای اسلامی تاکید دارد که آموزههای قرآن به صورت مستقیم نقش مهمی در روی آوردن مسلمانان به ترجمه علوم مختلف از جمله فلسفه داشته است؛ زیرا از جمله منابعی که هدفهای دین و مبانی ملیت اسلامی را تبیین میکرد قرآن بود. قرآن تاکید زیادی بر تعقل و تفکر در همه شئون آفرینش و خصوصیات وجود آسمان و زمین و حیوان و غیره دارد و خود نیز در موارد احقاق حقایق به استدلال عقلى آزاد مىپردازد؛ لاجرم مسلمین علاقهمند اشتغال به انواع علوم از جمله فلسفه گردیدند(همو، 1388د، ص173، همو، 1388ب، ص72-73) ؛ ایشان در تفسیر المیزان بیان میدارد که واژههای قرآنی همچون لبّ، حکمت و امثال آنها به روشنی هویت اندیشه فلسفی را بیان میکنند یا شامل میشوند(همو، 1374، ج2، ص606) بسیاری از فیلسوفان اسلامی معتقد بودند که سوره لقمان وحی شده تا ارزش حکمت و فلسفه را تعالی بخشد(نصر؛ محمدرضایی، 1376، ص8-9).از این رو مسلمانان برای تحکیم این مبانی اسلامی به ترجمه کتب گوناگون از جمله فلسفه برآمدند.
علامه در تایید تفکر فلسفی در قرآن چند بیان ذکر کرده است که ما در اینجا به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
تبیین اول اینکه علامه طباطبایی در کتاب شیعه در اسلام بیان میدارد که وقتی قرآن کریم، با بیانات خود مردم را خطاب قرار میدهد گاهی تنها به مجرد اتکای به فرمانروایی خدایی، مردم را ملزم به پذیرش اصول اعتقادی میکند؛ اما از سوی دیگر "با اعتماد کامل به واقعیت" خود میگوید "به احتجاج عقلی پرداخته حقانیت معارف نامبرده را دریابید" و تصدیق آنها را از آفرینش جهان که گواهی راستگوی است بپرسید و در نهایت تصدیق و ایمان را از نتیجه دلیل بدست آورید نه اینکه اول ایمان آورید و بعد با فرض مطابقت آن دلیل اقامه کنید(طباطبایی، 1388ب، صص72-73). این نوع بیان به روشنی نشان میدهد که قرآن تفکر برهانی را در ردیف تفکر مذهبی قرار داده است.
تبیین دوم اینکه علامه در تفسیر المیزان بیان میدارد که کتاب و سنت به این دعوت میکنند که بشر هر چه بیشتر طرق عقلیه صحیح را بکار ببندد؛ «بندگان مرا بشارت بده؛ همان کسانیکه به سخن گوش فرا مىدهند و بهترین آن را پیروى مىکنند، آنهایند که خدا هدایتشان کرده و آنان صاحبان خرد هستند.»(زمر/17و18) و میدانیم که طرق عقلیه صحیح، چیزی جز مقدمات بدیهی و یا متکی بر بدیهیات نیست(همو، 1374، ج5، ص522). از جمله آیات دیگری که علامه به عنوان تاییدی برای طرق عقلیه ذکر کرده است آیه «با حکمت و موعظه نیکو با راه پروردگارت دعوت کن و با پسندیده ترین شیوه با آنها مجادله کن»(نحل/125) است که در سه مورد حقیقیات، اعتباریات و در موارد خیر و شر احتمالی به 3 نوع تفکر برهان، جدل و موعظه دعوت میکند(همو، 1388ب، ص90، همو، 1374، ج5، 436).
تبیین سوم اینکه قرآن تعصب جاهلانه را مذمت کرده است و صرف اینکه با کسی یا دینی دشمن هستیم در صورتی که باعث شود اگر حقی از او سر زد نادیده بگیریم از نظر قرآن تعصبی جاهلانه است. لذا به صرف اینکه بعضی علوم عقلی را بعضی افراد غیرمسلمان یا حتی ملحد تدوین کردهاند دلیل بر چشم پوشیدن بر حق نمیشود(همو، 1374، ج5، ص522) و مورد قبول قرآن نیست. حق حق است و لو اینکه از کافر سر بزند.
2- واکنش نخبگان شیعه نسبت به فلسفه و تفکر فلسفی:
نقش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امامان معصوم علیهم السلام در پیدایش رویکرد فلسفی به تعالیم اسلامی و در نهایت تدوین فلسفه اسلامی انکار ناپذیر است(رحیمیان، 1383، ص31). از آثار علامه(کتابهای شیعه، شیعه در اسلام، رساله علی و فلسفه الهی) در این باره چند نکته به دست میآید:
اول اینکه از همان ابتدا قبل از اینکه فلسفه وارد دنیای اسلام شود روش بحث شیعه در معارف، روش تحلیل و انتقاد و کنجکاوی عقلی آزاد بود(طباطبایی، 1387ث، ص68) تا جایی که احیانا در اوج جنگ، امام علی علیه السلام به تحلیلهای عقلی درباب توحید میپرداخت. در اینجا حتی علامه طباطبایی ره یک قدم فراتر رفته و با استناد به بعضی روایات، تفکر فلسفی را یعنی تفکر عقلیای که متکی بر درک حقیقت و یقینیات باشد نه مشهورات و مسلمات یک دستور عمومی از سوی پیشوایان شیعه میداند(همان، ص118).
دوم اینکه بحثهای عمیق فلسفی در کلام پیشوایان شیعه بسیار بود و امام علی علیه اسلام در میان صحابه و دانشمندان قرن اول و دوم تنها کسی است که با بیانات جذاب، عمیقترین تفکرات فلسفى را در رابطه با الهیات بیان داشته است که ذخائر بیکرانى از افکار فلسفى را دارا است(همو، 1388ب، ص91) ؛ لذا بصورت کلی شیعه استعداد بیشتری برای فراگیری فلسفه داشت(همو، 1387ث، ص68). این نکته وقتی روشنتر میشود که میبینیم عمده روایات فلسفی شیعه حتی قبل از ورود فلسفه یونان به اسلام سه ویژگی اساسی دارد:
- استفاده از قیاس و نتیجهگیری بر اساس آن(همان، ص117)
- وجود اصطلاحات فلسفی که در کلام عرب سابقه نداشت(همان، ص117) و به کار بردن واژههای عربی در طرح مباحث فلسفی با تجرید آنها از معانی اولیه و متداول(همو، 1387ج، ج2 ، ص242).
- این روایات با روش فلسفی به تحلیل و تبیین مسائل عمیق و مختلف توحیدی میپرداخت(همو، 1387ث، ص65).
پس باید گفت پیشوایان شیعه نیز یکی از علل پیدایش تفکر فلسفی بین شیعه و از طریق شیعه در بین دیگران بودهاند(همو، 1388، ب، ص93)؛ از این روى هنگامى که کتب فلسفى یونان و غیر آن به عربى ترجمه شد و کم و بیش در میان مسلمین رواج یافت- با این خاصیت که مطالب فلسفى درخور افهام همگانى نیست- در نفوس شیعه نسبت به دیگران تأثیرى عمیقتر داشته و نقشى روشنتر مىبست(همو، 1387، ث، ص68). همه اینها باعث شد که فلسفه بر خلاف اهل سنت در میان شیعه بماند و روز به روز به عمیقتر شده و نهایت در قرن یازده بر ذخایرفلسفی اهل بیت منطبق گردد(همو، 1388ب، ص93) و اساسا به خاطر وجود همین ذخایر روایی، روش واقعبینی اسلام در میان شیعه به صورت یک راه منظم در قالب فلسفه اسلامی برای کشف رموز و اسرار هستی در آمد(همو، 1387ث، ص86).
در میان متفکرین غربی، هانری کربن با تاکید بر همین دیدگاه معتقد است روایات شیعی در تنظیم یافته فلسفه اسلامی نقش محوری داشتهاند(کربن، 1384، مقاله زندگی، شخصیت و آثار ملاصدرای شیرازی، ص76و65) ؛ همچون روایاتی از پیامبر اکرم صلی الله و آله وسلم و امام علی علیه السلام و امام صادق علیه السلام که دلالت بر وجود معانی باطنی برای قرآن دارند و این روایات اختصاصی به دوران متاخر ندارند(همان، مقاله سهروردی و حکمت اشراق، ص239) و مهمترین عامل بقاء و رشد فلسفه در شیعه همین ارتباطی است که همواره بین فلسفه و اسلام در جریان بودهاست بر خلاف فلسفه ابن رشد که این ارتباط را قطع کرد(همان، ص238).
3- انگیزه های حاکمان عباسی در ترویج فلسفه:
دیدگاهها درباره علل ترجمه و تروج فلسفه یکسان نیست. برخی آن را نشانه زنده بودن و توانایی تمدن اسلامی دانستهاند(مطهری، 1382، ج11، ص18) برخی نیز توطئهای از سوی دستگاههای حاکم قلمداد کردهاند(ر.ک: گوتاس). علامه در کتاب بررسیهای اسلامی و کتاب شیعه، در کنار بیان سایر عوامل روی آوردن به فلسفه، معتقد است حکومتهاى معاصر با ائمه هدى، نظر به اینکه از آن حضرات دور بودند، از هر جریان و از هر راه ممکن، براى کوبیدن آن حضرات علیهم السلام و بازداشتن مردم از مراجعه به ایشان و بهرهمندى از علومشان استفاده مىکردند، مىتوان گفت که ترجمه علوم یونانی به منظور بستن در خانه اهلبیت علیهم السلام بودهاست(طباطبایی، 1387ث، ص364، همو، 1388د، ص173).
البته باید دقت داشت که سوء استفاده آنها از ترجمه و ترویج علوم یونانی، مانع اشتغال به فلسفه نمیشود. زیرا این فلسفه عقلی محض است و منجر به اثبات صانع و سایر صفات الهی و نبوت و معاد میشود و نمیتوان برای اثبات این دسته مسائل به شرع متوسل شد؛ زیرا احتجاج و استدلال به حجیت کتاب و سنت از خود کتاب و سنت احتجاجى است دورى و باطل، حتى مسائلى که از اصول دین مانند وجود خدا و وحدانیت و ربوبیّت او که در کتاب و سنت وارد شده است، به همه آنها از راه عقل استدلال شده است(همو، 1388د، صص173-174).
4- درک هماهنگی بین فلسفه و دین و عرفان از سوی فیلسوفان اسلامی
در جهان غرب، پیدایش تفکیک فلسفه از مذهب به خاطر پدیده کلیسا و تناقضات و نتائج آن بود در حالی که فیلسوفان در جهان اسلام با اینچنین تناقضاتی روبرو نشدند لذا در اسلام اندیشه تفکیک فلسفه از مذهب بوجود نیامد(کربن، 1377،صص1-3) بلکه از ابتدای تاریخ فلسفه اسلامی فیلسوفان به سازگاری میان فلسفه و اسلام تاکید داشتهاند(لیمن، 1385، ص81). مشهورترین بیان عربی یعنی «فلسفه و حکمت از مشکات نبوت ناشی میشود» در سرتاسر تاریخچه تاریخ اسلامی طنینانداز است و معادل دانستن عقل فعال با روح القدس بوضوح تصور فیلسوفان اسلامی را از رابطه وحی و فلسفه به تصویر میکشد(نصر، 1383، ص8، نصر، لیمن، 1383، ص429).
علامه طباطبایی با تاکید بر این مطلب معتقد است که از همان ابتدا فیلسوفان اسلامی پی برده بودند که به حقائق آفرینش با هر یک از سه راه یعنی از راه دین و ظواهر بیانات انبیاء علیهم السلام، فلسفه و برهان و راه ذوق و کشف میتوان نایل گردید. با تامل در آثار دو فیلسوف بزرگ اسلامی یعنی فارابی و ابن سینا این حقیقت را میتوان یافت. این عامل در کنار نقش پیشوایان شیعه قطعا بیشترین تاثیر را در رشد و تحول گسترده فلسفه یونان در اسلام داشته است. گرچه در ابتدا حکما و فلاسفه اسلامی به مکتب مشائیین روی آورده بودند ولی دیری نگذشت که در قرن چهارم و پنجم اولین قدمها برای تطبیق میان دین و فلسفه از سوی فارابی و ابن سینا برداشته شد. در قرن ششم هجری شیخ اشراق توانست میان ذوق و برهان جمع کند و فلسفه اشراق را تجدید نمود سپس در قرن هفتم هجری خواجه نصیرالدین طوسی به توفیق میان شرع و عقل پرداخت. در قرن هشتم شمس الدین محمد ترکه همین مسلک را به طرز عمیق تری پی ریزی کرد. در قرن یازدهم هجری میرمحمدباقر میرداماد مسلکی قریب به مسلک اشراقیین را پیمود و در نهایت صدرالدین شیرازی توانست حقائق آفرینش را از هر سه راه ظواهر دینی، برهان و کشف مورد بحث قرار دهد. فلسفه ملاصدرا، به واسطه نزدیک کردن این سه مسلک به همدیگر، موفقیتهایى یافته که فلسفه در تاریخ چند هزار ساله خود از آنها محروم بوده، و از مشکلاتى که از هر جانب به واسطه تهیدستى خود دامنگیرش مىشد و بنبستهایى که پیش مىآمد پیوسته در شکنجه بود(طباطبایی، 1388د، صص68-69).
ب- چرخش شیعی در حکمت اسلامی
تا اینجا مشخص شد که از دیدگاه علامه طباطبایی اساسا نه تنها اسلام با فلسفه تعاندی نداشته است بلکه بصورت کلی اسلام و تعالیم آن، خود انگیزهای برای ترجمه و روی آوردن مسلمانان به تفکر فلسفی بوده است؛ اما باز این سوال مطرح میشود که چرا فلسفه از سوی بسیاری در جهان اسلام با مخالفت های بسیاری روبرو شد تا جایی که در جهان اهل تسنن بعد از ابن رشد به کلی برچیده شد و چرا در شیعه ادامه یافت؟
بررسیهای علامه طباطبایی نکات جالبی را در این باب برای ما روشن میکند که در اینجا به آنها میپردازیم:
1- مشکل درک طبیعت مباحث فلسفی(مقام تصور، مقام انتقال)
اولین و مهمترین عامل مخالفت یا رویگردانی از فلسفه، مشکلاتی است که مربوط به طبیعت مباحث فلسفی است. این مشکل همیشه بوده و هست. بسیاری از منتقدین، تفاوت فلسفه با علوم کفرآمیز را درک نمیکنند(عبدالرزاق، 1944، ص97). سرّ این مشکل را با توجه به تقریر علامه طباطبایی ره درکتاب شیعه در چند مقدمه بیان میکنیم:
1- ما در ارتباطی که با جهان اطراف خود برای برطرف ساختن نیازهای وجودی خود برقرار میکنیم تنها با همین شخصیت مادی خود سروکار داریم؛ از این رو فعالیتهایمان ارتباط با جزئیات ماده دارد و از همین جاست که افکار جزئی و موضوعات شخصی با خصوصیات مادی تمام فضای ذهن ما را پر میکند همین وضعیت خود به تنهایی پروراندن یک تصور یا تصدیق کلی خالص و صاف را با مشکلاتی مواجه میکند.(مقام تصور و تصدیق معانی)
2- وقتی مشکل پیچیده تر میشود که ابزاری که برای تفاهم و نقل و انتقال ذهنی فلسفه و مقاصد آن استفاده میشود الفاظی هستند که به حسب وضع ابتداییشان در رابطه با محسوسات یا چیزهایی که در حکم محسوس و در خور فهم انسان اولی است بوده اند و اگر چه ارتباط آنها با مفاهیم کلی تدریجا در مراحل بعد پیدا شده است اما باز پای بند ماده و زمان و مکان یعنی محدوده طبیعت بوده است.(مقام وضع لفظی و انتقال مفاهیم فلسفی به دیگران)
3- حال هنگامى که پاى بحثهاى فلسفى و خاصه فلسفه ماوراء الطبیعه که در کلیات جهان هستى بىقید ماده و طبیعت و در واقعیتهاى بیرون از گردش زمان و مکان بحث مىکند، به میان آمده و در این بخش از معلومات، به وسیله بیان لفظى، تفاهم برقرار گردد، چه قیامتى برپا خواهد شد. صدها و هزارها لفظ، از قبیل: بزرگى و کوچکى، دورى و نزدیکى، بالا و پایین، قوت و ضعف، وحدت و کثرت، علت و معلول، تأثیر و تأثر و نظایر اینها داریم که در خلال بحثهاى فلسفى، چارهاى جز استعمال آنها نیست، در حالى که به حسب عرف و لغت، مفهومى جز ماده و خواص ماده ندارند.
4- و باز کار وقتی سخت تر میشود که توجه داشته باشیم اگر چه این بحثهاى فلسفى، کمترین تماسى با ماده و خواص ماده ندارند و در عین حال حقایق این معانى مادی، در ماوراءالطبیعه هستند؛ ولى نه به نحوى که در ماده و خواص ماده مشهودند.
در نتیجه همین نارسایى بیان لفظى است که مسائل کلى فلسفى، براى غیر اهل فلسفه، به هیچوجه، قابل هضم نبوده و نوعاً پیش متدیّنین آنها، مطالبى کفرآمیز، و پیش غیر متدیّنین، یک رشته سخنان واهى و خرافى و خندهدار، تلقى مىشود و براى متوسطین از اهل فلسفه، که کاملًا ورزیده نیستند، اسباب هزاران اشکال و اشتباه مىباشد.
5- و آنچه همه اینها را پیچیدهتر مىسازد، تراکم مردم اطراف بحثهاى طبیعى و ریاضى است که همه در اطراف ماده چرخ مىزنند! و چون این مکاتب، روش علمى خود را روى حس و تجریه گذاشتهاند (و حقاً در علوم همانطور باید سیر کنند) اولا به سوى یک لغزش بسیار عمیقى کشیده شدهاند و آن اینکه محیط بیرون از حس و تجربه از ارزش انداختهاند. ثانیا در اثر این لغزش، از فن منطق حقیقى که از تنظیم صحیح افکار، به طور جبر، بحث مىکنند، روگردان شده و در هر شعبه از شعب علوم، مسائل عمومى همان شعبه را به نام منطق نامیدهاند، مانند: منطق مادى و منطق ریاضى، سپس این منطق جعلى (یعنى مسائل همان فن) را به فنون دیگر مخصوصاً به فلسفه الهى، تحمیل نمودهاند، با اینکه احکام ماده و خواص ماده، در بیرون از محیط ماده ارزشى ندارد و سخنانی بیان داشتند که براستى براى یک متفکر واقعبین، تاسفآور است(همان، صص11-113). البته باید دقت شود علامه در این بیان مسائل، منطق مادی را در حیطه علوم مربوطه اش رد نمیکنند؛ بلکه منطق نامیدن آن را به عنوان ابزار کلی اندیشه برای صیانت از خطای در فکر مردود دانستند.
2- رخنه در مرجعیت کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام
از نظر علامه طباطبایی مسئله خلافت و رویگردانی اکثریت از مرجعیت اهل بیت علیهم السلام به عنوان جانشینان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، باعث ضربه زدن به روشهای اسلامی و نیز تفکر فلسفی در اسلام شد. توضیح اینکه:
با اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، اهل بیت سلام الله علیهم را، یگانه مرجع علمی معرفی کرده و این حقیقت را به مردم رسانده بود که به اهل بیت باید مراجعه کنند و قرآن به تنهایی کافی نیست اما مهاجرین(قریش) بر حسب اجتهاد! با سفارش و قول پیغمبر مخالفت کردند و خلافت را از اهل بیت گرفته شد. مردم هم روی این جریان از آنها روگردان شده و اهلبیت در ردیف اشخاص عادى، بلکه برحسب سیاست دولت وقت، مطرود از جامعه شناخته شدند و در نتیجه مسلمانها از اهل بیت دور افتاده و از تربیت علمى و عملى آنها محروم گشتند(طباطبایی، صص340-341).
از سوی دیگر علم تفسیر در زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مغفول مانده بود بلکه تنها به حفظ و نوشتن قرآن قناعت شده بود. لذا وقتی به خاطر احتیاجات مجبور به مراجعه به قرآن شدند فهمیدند که قرآن را به طور واضح نمیفهمند. به همین خاطر چون بجز ظواهر بسیار ساده و سطحی از قرآن، نزول و زمان نزول را نمیدانستند از روی حسن نظر همراه با تعبدی که به صحابه داشتند به آنها رجوع کردند؛ لذا گفتار صحابه جای تفسیر خود پیغمبر صلی الله علیه و آله را گرفت. کم کم اقوال صحابه تفسیر قرآن محسوب شد. بعد مدتی اسرائیلیات و نیز قصص خرافی و همین طور آرای شخصی بدون شواهدی از قرآن یا سنت نیز وارد تفسیر شد. لذا عملا قرآن به کلی از تفسیر اصلی خود دور ماند(همان، صص382-383).
از سوی دیگر خلافت نیز اسلام را به یک امر دنیوی تنزل داده بود بعد از مدتی همه احکام عبادی یا تجاری تنها از نقطه نظر افکار اجتماعی(منتهی به حس) و حکومت سنجیده میشد و حتی معارف اعتقادی اسلام هم بر اساس حیات مادی مردم، استوار شد و زیادهروی در امر جهاد باعث شد که بقیه مقاصد عالیه اسلام مربوط به تربیت و تکمیل و تهذیب مردم، تحت شعاع قرار گیرد. به این ترتیب حیات معنوی اسلام در حصار ماده محصور شد(همو، 1387ب، صص67-76).
البته باید توجه داشت که هر کسی که از تعالیم اهل بیت دور شود یا تنها به بخشی از روایات بسنده کند و روایات مربوط به تفکر عقلی و معارف اسلام را نادیده بگیرد امکان دارد که به نفی یا انکار فلسفه روی بیاورد کما اینکه در شیعه بسیاری از اهل علم که تنها به روایات فقهی اکتفاء کردهاند و سررشتهای از علوم عقلی و روایات عقلی یا معارفی ندارند احیانا همین مسیر را رفتهاند یا میروند.
نتیجه این شد که اکثریت فقها و متکلمین اهل سنت از نظر علمی و تربیتی هیچ گاه شرائط و تعلیمات لازم را برای مواجهه و هضم جریان فلسفی را در اسلام نداشتند لذا نسبت به فلسفه بدبین بودند و فیلسوفان را تکفیر میکردند. و از همین جاست که بعضی استنادات افرادی همچون ارنست رنان که برای نفی هویت فلسفه اسلامی به شواهد تاریخی که ناظر به اهل سنت است تکیه میکنند(رنان، 1957، صص47-51) قابل خدشه است؛ زیرا اهل سنت در این جهت از تعالیم واقعی اسلام بسیار دور بودهاند و نیز به همین دلیل بعضی ادله ای که علی سامی نشار در کتب خود به عنوان اندیشه عقلانی اسلامی مطرح کرده است(النشار، 1971، ص81) نامعتبر میگردند.
1- سوء استفاده و سوء تعبیر از علوم ترجمه ای:
علامه در تفسیر المیزان بیان میدارد درکنار این انحرافی که درعلوم و تعلیمات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در میان اکثریت اهل سنت پدید آمده بود، در زمان ترجمه علوم قدیمیان درعهد اموی(قرن دوم) و سپس اوج آن در زمان عباسیان(قرم سوم)، بسیاری در این علوم صاحب نظر شدند؛ اما از آنجا که دهری مسلکها و طبیعی مذهبان و پیروان مانی و ملل دیگر سعی کردند این علوم را، ابزاری برای حمله به اسلام قرار دهند؛ حتی بعضی مسلمانانی که آشنایی عمیقی با فلسفه نداشتند با ظاهر برهانی ولی در حقیقت با جدل، به خردهگیری از معارف دین و افکار متدینین میپرداختند، خشم علمای اسلام بسیار برانگیخته میشد؛ لذا فقها و متکلمین هیچ روی خوشی نسبت به علوم عقلی ترجمه شده نشان نمیدادند(همو، 1374، ج5، صص454-455). به واسطه حمایتی که حکومت وقت از این علوم میکرد این نارضایتیها تاثیر قابل توجهی نداشت ولی پس از کمى صفحه برگشت و به هر وسیلهای که برای علما ممکن بود -یا با شوراندن مردم و یا تکفیرشان- این گروه را متفرق کردند و و همراه منع اکید، کتب فلسفى را بدریا ریختند(همان، همو، 1388ب، ص91).
با توجه به این مطلب، عمده مشکلاتی که باعث مخالفت با فلسفه میشد عمدتا در جهان اهل تسنن تاثیر بسیاری میگذاشت تا در شیعه، و همین در نهایت باعث شد تا در میان اهل سنت فلسفه و تفکر فلسفی ادامه پیدا نکند و متروک شود؛ اما در شیعه، علی رغم مخالفتهایی که به خاطر صعوبت درک طبیعت مطالب فلسفی بود، به سبب بهرهمندی از تعلیمات جانشینان واقعی پیامبر سلام الله علیهم فلسفه هیچ گاه از بین نرفت و روز به روز عمیقتر شد؛ زیرا شیعه از سویی، زمانی که هنوز فلسفه به جهان اسلام وارد نشده بود در معارف با روش آزاد عقلی به بحث میپرداخت و بنا بر روایات متعددی، امام علی علیه السلام تشویقِ به تفکر فلسفی میکرد و از سوی دیگر ذخایر بسیاری از روایات فلسفی در میان شیعه باقی مانده بود که مجموعا شیعه را به کاوشهای فلسفی و درک عقلی مستقل بر میانگیزاند.
منبع: بررسی هویت فلسفه اسلامی در آثار علامه طباطبایی
دانلود کامل مقاله؛ http://www.javidankherad.ir/article_69607_e95cac8b4c8861967e325726a6336870.pdf