مسئله فطرت در تبیین رابطه فلسفه و اسلام میتواند راه مستقلی باشد؛ زیرا مسئله فطرت، ام المسائل معارف اسلامی است(مطهری، 1382، ج2، ص63). اگرچه علامه این مطلب را به صورت مستقل بیان نکرده است؛ اما میتوان آن را از آثارش استنباط نمود. ما در اینجا با توجه به آثار علامه طباطبایی به تبیین این مطلب میپردازیم؛
1. اندیشه فلسفی اقتضایی فطری است و اسلام دین فطرت است
علامه معتقد است که کمال و سعادت هر موجودی، همان چیزی است که در ذات خود و عوارضش، اقتصای آن را دارد(طباطبایی، 1387ج، ج2، ص60). از سوی دیگر این کمال، کاملا وابسته به فعالیتهای فطری اوست و نوع فعالیت فطرت، کاملا بسته به قوا و ابزاری است که وجودش به آن مجهز شده است(همو، 1388د، ج1، 39). بر این مبنا ایشان بیان میکند که ساختار فطرت انسانی بگونهای است که نشان میدهد ابزار اصلیای که خداوند برای رسیدن به کمالات، در اختیارش قرار داده نیروی خرد و اندیشه است و انسانیت انسان و چیزی که انسان را از سایر حیوانات متمایز میکند به همین قوه یعنی نیروی خرد و اندیشه بازمیگردد(همان، صص77-78) ؛ لذا انسان به واسطه اندیشههای فلسفی که البته مبنای سایر اندیشههاست باید حقیقت را تشخیص داده و به واسطه آن به سمت کمال خود حرکت کند.
انسانها برای درک حقیقت در یک سطح نیستند و دارای استعدادهای متفاوتی هستند اما قطعا بعضی از آنها استعداد اندیشه استدلالی که متکی بر بدیهیات است دارند؛ لذا از آنجا که اختلاف قرائح و استعدادها خود امری فطری است و هر امر فطریای به حکم فطرت در حد خود محترم شمرده میشود(همو، 1387الف، ص137، همو، 1374، ج5، صص435-436)؛ از این رو، همین که بعضی از انسانها استعداد درک استدلالی حقائق را دارند قطعا یکی از روشهای فطری تعلیم و درک حقیقت از راه استدلال قطعی که مبتنی بر بدیهیات است خواهد بود(همو، 1388د، صص42-46) ؛ جدای از اینکه تمام روشهای دیگر نیز به نوعی به استدلال قطعی و فلسفی متکی هستند.
به طور کلی علامه معتقد است کسی که حقیقتی را درک میکند به حکم فطرتش وظیقهاش کنجکاوی و یادداشت نمودن است دقیقا بر خلاف کسی که به درک پارهای از مطالب توانا نیست وظیفهاش چشم پوشیدن و دم نزدن است(همو، 1387ث، ص196). به عبارت دیگر گو اینکه به اعتقاد علامه اجمالا خداوند هر کسی را برای کاری که در آن استعداد دارد خلق کرده است و فلسفه و استعداد اندیشه فلسفی از این قاعده قطعا مستثنی نیست و فطرتا محترم است.
2. اسلام دینی فطری و جهانی است و نباید آن را در قشری خاص یا سبکی خاص محدود کرد:
مخاطب قرآن نه تنها با مسلمانان بلکه هر کس که بتواند آن را بخواند و بفهمد است(لیمن، 1385، ص81). در این باره نکتهی مهمی که به نوعی حاکم بر آثار علامه است این است که؛
اولا اسلام را باید با فطرت انسان فهمید؛ زیرا خود را استناد به فطرت انسان میدهد کما اینکه خود قرآن رعایت استعدادهای گوناگون انسانها را کرده و تعلیمات خود را از سه راه مختلف ارائه کرده است؛ یعنی با هر طائفه ای با زبان ویژه آنان سخن گفته است؛
دستهای که استعداد تفکر استدلالی نداشته و با ذهن ساده خود در محیط کار و سطح زندگی مادی به سر میبرد و ذوق استدلال نداشته و در پیمودن این راه، با خطر گمراهی و کجروی مواجه میشوند را، بیشتر از اندازه توانایی شان مکلف نکرده است و جدای از اصول سه گانه دین(توحید، نبوت و معاد) را با بیانات ساده مولوی و ظواهر دینی به تعلیم آنها پرداخته است.
دسته دیگری که فکرشان سالم و تفکرشان استدلالی بوده و طبیعتا نشاط خاصی در درک معلومات فکری و نظریات علمی دارند را، از راه استدلال آزاد تربیت میکند؛ یعنی آنان را به سوی آنچه با فطرت واقعبین و بیآلایشِ خود درک میکنند هدایت میکند؛ نه این که نخست مواد اعتقادی را به آنان تحمیل و تلقین کند سپس برای دفاع از آنها دلیل و حجت بتراشد. کتاب و سنت از این گونه استدلالها پُر است و در آنها عقاید اسلامی تفصیلا با سادهترین بیان و قطعیترین حجت توضیح داده شده است و به مصالح کلی و منافع عمومی احکام و قوانین اسلامی نیز اشاره شده است.
و دسته سومی که با قطع نظر از فکر و عمل، استعداد انصراف نفسانی خاصی از جهان تاریک ماده و زیبایی فریبنده و لذتهای گذران آن داشته و کشش خاصی نسبت به جهان ماورای ماده و شیفتگی مخصوصی به زیباییهای پایدار و بینهایت آن -که این جهان، نمونهای یا در حقیقت تصوری از آنهاست- در خود مییابند و به آسانی میتوانند با اشراق باطنی خود حقائق و اسرار آن جهان را درک کنند را از راه جهاد نفس و تصفیه باطن تعلیم داده و تربیت کرده است کما اینکه پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: نحن معاشر الأنبیاء أُمرنا أن نکلم الناس على قدر عقولهم(همو، 1388د، صص43-46).
ثانیا قرآن در مقام خطاب، مخاطب خود را همه انسانها در سراسر جهان قرار داده است و با آنها مستقیما سخن میگوید و در مقام تحدی وارد شده و خودش را معجزه پیامبر اسلام معرفی میکند؛ لذا این چنین کتابی هرگز در انحصار فهم عده معدودی(هر که باشند) درنمیآید(همو، 1387ث، ص64) و آیات قرآن نیز دلالت میکند که فهم عادی در آن رخنه نمیکند و نیاز به یک فهم عمیق دارد(همو، 1388ب، ص83) البته این کلام قطعا به معنای تحمیل مطالب فلسفی به قرآن نیست بلکه منظور این است که صرف اندیشه عرفی کفایت در فهم قرآن نمیکند.
منبع: بررسی هویت فلسفه اسلامی در آثار علامه طباطبایی
دانلود کامل مقاله؛
http://www.javidankherad.ir/article_69607_e95cac8b4c8861967e325726a6336870.pdf