یکی از مهمترین خصوصیات دنیای مدرن، عقلانیت آن است که بسیاری از محسنات یا نواقص آن بر محور آن تحلیل میشود. عقلانیت، لایهها و ابعاد متعددی دارد و هر جامعه، بسته به اینکه از کدام بعد و لایه آن بهرهمند شود، فرهنگ و تمدنی خاص پیدا میکند.
آن بخش از عقلانیت که در دنیای مدرن بیش از همه فضیلت یافته، چیزی است که از آن به عنوان عقلانیت ابزاری یاد می شود. در این مقاله ابتدا معانی، محدوده ها، لایه ها و مراتب عقلانیت بیان و سپس نظری اجمالی به تاریخچه تکوین و گسترش عقلانیت ابزاری در دنیای مدرن می شود، همچنین کاستی های ذاتی آن شناسایی و راه پیشنهادی برای رفع آن کاستی ها ارایه می شود. برای عقل، معانی و اصطلاحات مختلفی وجود دارد که هر یک از آنها ناظر بر یکی از ابعاد، مراتب و لایه های عقل است و از جمله آنها عبارتند از:
- عقل ابزاری
- عقل متافیزیکی
- عقل عملی
- عقل نظری
- عقل مفهومی
- عقل شهودی
- عقل قدسی
- عقل عرفی
- عقل کلی
- عقل جزیی
- عقل تجربی
- عقل بالقوه
- عقل بالملکه
- عقل بالفعل
- عقل مستفاد
- عقل فعال
- عقل اول
- عقول طولی و عرضی
۱- عقل ابزاری: جهتگیری اصلی عقلانیت ابزاری تسلط آدمی بر طبیعت است. فرانسیس بیکن با رویکرد به این معنا در کتاب «نو ارغنون» گفت که دانایی، توانایی است. ماکس وبر رفتارهای انسان غربی را که متأثر از غلبه عقلانیت ابزاری است،کنشهای عقلانی معطوف به هدف میداند، یعنی رفتارهایی که متوجه هدفهای دنیوی قابل دسترسی است. تکنولوژی، صنعت و بوروکراسی از آثار و نتایج غلبه این معنای عقلانیت شمرده شده است.
۲- عقل متافیزیکی: به شناسایی احکام اصل هستی میپردازد. احکام متافیزیکی با آنکه مقید به عالم طبیعت نیستند، اغلب بر اشیای طبیعی نیز صادقند؛ مانند حکم به استحاله اجتماع نقیضین یا اصل علیّت. کاول در مسایل فلسفی و هستی شناختی بر عهده عقل متافیزیک است.
۳- عقل عملی: این عقل در قبال عقل نظری است و موضوعات آن غیر از موضوعات عقل نظری است. عقل عملی درباره هستیهایی بحث میکند که بر اساس اراده انسانی تکوین مییابد؛ مانند نبایدها، مسایل اخلاقی و حقوق فردی و اجتماعی، مقررات و نظامهای بشری. کانت، فیلسوف آلمانی در ارزش و اعتبار جهان شناختی عقل نظری تردید کرد و به رغم تردید در عقل نظری، کوشید از هویت عقل عملی دفاع کند. در معنایی که از عقل عملی ارایه شد، این عقل نظیر عقل نظری به دنبال کشف حق است. عقل نظری و عملی در این معنا دو بخش از آگاهی علمی انسانها هستند و تفاوتشان در موضوعات آنهاست.
عقل عملی گاهی در معنای مقابل با قوه ادراکی انسان به کار میرود و در این صورت، معنای آن قوه عملی انسان است و در این صورت مراد از عقل عملی کار جمیل و زیباست، یعنی کاری که موافق با حکم عقل آدمی باشد. هرگاه عقل عملی در این معنا به کار رود، عقل نظری در مقابل آن به معنای مطلق آگاهی عقل انسان است؛ در این معنا، عقل نظری علاوه بر آنکه در قبال قوه عملی انسان است، در قبال آگاهی غیرعقلی نظیر ادراکات حسی ـ خیالی و وهمی نیز میباشد.
۴- عقل نظری: عقل نظری درباره هستیهایی سخن میگوید که خارج از حوزه اراده انسان تحقق دارند. این معنای از عقل، اعم از عقل متافیزیکی و عقل متافیزیکی، بخشی از عقل نظری است. شناخت مسایل فیزیکی و ریاضی بر عهده این عقل است. عقلانیت ابزاری نیز تا آنجا که قصد شناخت حقایق طبیعی و مادی را داشته باشد، زیر پوشش عقل نظری قرار میگیرد.
۵- عقل مفهومی: عقل مفهومی، معنایی اعم از آگاهی و دانش عقل نظری و عملی دارد. خصوصیت اصلی عقل مفهومی، این است که با وساطت مفاهیم ذهنی به شناخت موضوعات محل بحث خود میپردازد. بسیاری از مباحث معرفت شناختی، متوجه ارزش جهانشناختی این عقل است، البته کانت در ارزش جهانشناختی عقل مفهومی تردید کرده است. عقل مفهومی با استفاده از روشها و شیوههای منطقی بسط و گسترش پیدا میکند.
۶- عقل شهودی: این عقل بدون وساطت مفاهیم ذهنی به شهود حقایق کلی و فراگیر نایل میشود. عقل شهودی به یک اعتبار در قبال عقل مفهومی و به اعتبار دیگر در قبال شهودهای حسی، دون عقلی و یا شهودهای عرفانی، فراعقلی است. شهودهای حسی حاصل مواجهه مستقیم و بیواسطه با اشیای جزیی و مادی است و حال آن شهودهای عقلی حاصل مواجهه مستقیم با حقایق فراگیر و کلی است و شهودهای فراعقلی که در بیان عارفان مسلمان آمده، شهود اسما و صفات الهی است.
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
عقل شهودی ریشه وجودی عقل مفهومی است. صدرالمتألهین، عقل مفهومی را مرتبه نازل عقل شهودی میداند. اما کانت عقل شهودی را به صراحت انکار میکند و با این عمل ریشه وجودی عقل مفهومی را قطع کرده است. او به همین دلیل به جای آنکه عقل مفهومی را حاکی از جهان واقع بداند، حجاب و مانع حقیقت میدانست.
۷- عقل قدسی: عقل قدسی نوع متعالی عقل شهودی است. صاحب عقل قدسی از ارتباط مستقیم و حضوری با حقایق عقلی بهرهمند است. نصوص دینی، عارفان و فیلسوفان در تبیین عقل قدسی و نحوه تکوین آن فراوان گفتهاند. کسی که دارای عقل قدسی است، حقایق و اموری را که دیگران با روشهای مفهومی و برهانی دریافت میکنند، به طور مستقیم مییابد. دریافت او از حقایق، از قبیل خوابهای صادقی است که برخی از انسانها میبینند. وحی انبیا و الهامات اولیا، در تعبیر حکیمان و عارفان، حاصل عقل قدسی آنهاست. حکمای مشاء، عقل قدسی را عقل مستفاد نیز مینامند. معلم و واسطه تعلیم عقل قدسی در تعابیر دینی، روحالقدس، جبرئیل و فرشته الهی است. این واسطه در تعابیر فلسفی موجود، مجرد غیرمادی است که عقل فعال نیز نامیده میشود.
صاحب عقل قدسی به اموری فراتر از آنچه دیگران به علم حصولی درمییابند نیز آشنا میگردد. اگر عقل متافیزیکی اصل تجرد و خلود نفس آدمی را اثبات میکند، عقل قدسی خصوصیات و جزییات صعود و سعادت انسان را نیز بیان میکند.
آنچه از طریق عقل قدسی به بشر عرضه میشود، اگر از احکامی باشد که عقل مفهومی ـ اعم از نظری یا عملی ـ میفهمد حکم ارشادی نامیده میشود، زیرا عقل قدسی، دیگران را به آنچه آنان خود میتواند دریابند، راهنمایی و ارشاد میکند، و اگر امری فراتر از دریافت بشر است، حکم تأسیسی نام میگیرد؛ حکم تأسیسی فراعقلی است و نه ضد عقل.
۸- عقل عرفی: بخشی از عقلانیت یا آگاهی که در ادراک جمعی جامعه فعلیت یافته، فهم عرفی نامیده میشود. فهم عرفی میتواند مشتمل بر معارفی باشد که از طریق عقل مفهومی یا عقل قدسی به بشر تعلیم داده میشود یا مجموعهای از آگاهیها باشد که در اثر گرایشهای عملی توسط خیال و وهم آدمیان پدید میآید و از مسیر جامعهپذیری در فرهنگ جامعه مستقر میگردد. فهم عرفی، زیست جهان مشترک آدمیان را تشکیل میدهد. آنچه در عرف پذیرفته شده، اگر موافق و مطابق حقایقی باشد که عقل مفهومی درمییابد، به اتکای عقلایی عرف بازمیگردد که در این صورت عرف عقلایی نامیده میشود و اگر از اموری باشد که عقل مفهومی درباره آن ساکت است، در این حال اگر عقل قدسی آن را بیان کند، حکم عقل قدسی در مورد آن تأسیسی یا ارشادی نیست، بلکه تأییدی یا امضایی است و در این صورت، عرف تحت پوشش عقل قدسی قرار میگیرد وگرنه در حد یک فهم عرفی محض باقی میماند. فهم عرفی گاه عقل عرفی نیز نامیده میشود.
۹- عقل کلی: «کلی» به دو معنا به کار میرود: اول، کلی سعی و دوم، کلی مفهومی. کلی سعی ناظر بر احاطه و شمول وجودی یک حقیقت است، مانند نفس آدمی که در همه مراتب بدن حضور دارد و مقید به هیچ یک از آنها نیست. عقل کلی به این معنا حقیقت عینی گسترده است که مقید به قیود طبیعی نمیباشد، نظیر عقل افلاطونی. کلی مفهومی، همان مفاهیم گسترده ذهنی است که بر مصادیق متعدد حمل میشود. عقل کلی به این معنا مترادف عقل مفهومی است و همان قوه انسانی است که معانی کلی و فراگیر را ادراک میکند و با آن احکام، همه امور جزیی را میفهمد.
۱۰- عقل جزیی: عقل جزیی در قبال عقل کلی، مفهومی است. مدرکات آن اضافه به امور جزیی و محسوس دارد. عقل جزیی، وهم نامیده میشود. در عقلانیت ابزاری بیشتر از عقل جزیی استفاده میشود.
۱۱- عقل تجربی: بخشی از عقل نظری است که به امور طبیعی مینگرد و از محسوسات استفاده میکند و قیاسات تجربی را تشکیل میدهد. قایاسا تجربی مبتنی بر برخی قضایای کلی غیرتجربی است،که از مراتب برتر عقل، مثل عقل متافیزیکی اخذ میشوند. عقلانیت ابزاری بیش از همه، ریشه در عقل تجربی دارد. عقلانیت ابزاری در اثر غلبه آمپرسیسم و حسگرایی، مبادی غیرحسی دانش تجربی را انکار کرد و روشهای استقرایی را جایگزین روشهای قیاسی نمود و پس از آن به نقش گزارههای غیرحسی در دانش تجربی واقف شد و ارزش معرفتی و جهان شناختی این گزارهها را انکار کرد. عقلانیت ابزاری این دسته از گزارهها را اینک هبه جای آنکه از عقل متافیزیکی یا قدسی برگزیند، از قلمرو عقل عرفی استفاده میکند.
تاکنون برخی از مفاهیم و اصلاحاتی که درباره عقل وجود دارد بیان شد. بحث و کاوش پیرامون اصل هستی و یا اعتبار و ارزش جهان شناختی هر یک از آنها نیازمند به مباحث مستقیما فلسفی و یا اپیستمولوژیک و معرفت شناسانه است و این مقاله به این مباحث نمی پردازدو از این زاویه به داوری نمی نشیند، آنچه اینک به آن پرداخته می شود توصیف فرایند غلبه عقلانیت ابزاری و تبیین کاستی های مربوط به آن است.
روشنگری مدرن
دنیای مدرن با پشت کردن به عقل قدسی و عقل شهودی شکل میگیرد و روشنگری خود را از افق عقل مفهومی آغاز میکند، در حالی که فیلسوفان ما قبل مدرن، بخش قابل توجه مباحث خود را متوجه شهودهای عقلانی و عقل قدسی میکردند.
بحث درباره چگونگی شکلگیری مفاهیم کلی، از مباحث جدی افلاطون و ارسطو بود. افلاطون ادراک این مفاهیم را به شهود مُثُل که حقایقی عقلانی هستند، نسبت میداد و ارسطو با آنکه به تجرید ذهن بیشتر توجه داشت، علت فاعلی تکوین صورتها را عقل آسمانی میدانست که از آن با نام عقل عاشر یا عقل فعال یاد میشود. فارابی، کتابی را در تأمل این دو نظر با نام «الجمع رأیی الحکیمین» نوشت و این بحث مسیر خود را در بین فیلسوفان مسلمان ـ حکمای مشاء اشراق و متعالیه ـ به صورتی جدی ادامه داد اما، در فلسفههای راسیونالیستی که در دنیای مدرن شکل گرفت، این مبحث به حاشیه رانده شد.
روشنگری در قبل از دنیای مدرن، ریشه در عقل قدسی دارد و روشنگری در عصر مدرن با عقل مفهومی آغاز میشود. فیلسوفان مسلمان، نظیر ابن سینا و شیخ اشراق با براهین مفهومی، اثبات میکردند که شناخت حقیقت نفس انسان، جز از طریق شهودی ممکن نیست، حال آنکه دکارت کوشید تا نفس خود را در افق دانش مفهومی برای خود بیابد؛ شهود دکارتی چیزی فراتر از بداهت و وضوح مفهومی نیست. شهود به معنای مواجهه مستقیم و بیواسطه با واقعیت در دنیای مدرن به افقهای دون عقلی محدود میشود. کانت با توجه به همین مسأله بود که با صراحت به انکار شهود عقلی پرداخت و در نتیجه ارتباط مفاهیم عقلی را با دنیای خارج گسسته و قطع شده دانست. او این دسته از مفاهیم را که قابل تقلیل به افق حس نبودند، به جای آنکه چراغ خارج بداند، حجاب آن دانست و در نتیجه شکاکیت دستوری دکارت را به صورت شکاکیت ساختاری در متن معرفت و آگاهی بشر وارد ساخت. در اندیشه کانت، عقل مفهومی از روشنگری در مورد جهان خارج بازماند و تأملات فلسفی در چارچوبه مفاهیم ذهنی محدود شد و بدین ترتیب، هستیشناسی و انتولوژی و به معرفتشناسی و اپیستمولوژی مبدل گشت.
به موازات تضعیف عقلگرایی، حسگرایی که نظر به ابعاد عملی زندگی و زیست داشت رشد میکرد. در قرن نوزدهم، حسگرایان پرچم روشنگری در مورد جهان خارج را به دوش گرفتند. در ابتدا کوشیدند تا جهان خارج را با روش استقرایی روشن کنند. قرن نوزدهم، قرن مکتبسازیها و یا ایدئولوژیهای علمی است. اگوست کنت و مارکس درباره همه اموری که قبل از آن عقل قدسی یا عقل متافیزیکی و عقل عملی در مورد آنها داوری میکردند به داوری نشستند. اگر انبیا درباره مبدأ و معاد سخن میگفتند و متافیزیسینها به اثبات جهان مجرد و غیرمادی میپرداختند، اینک آنان از ماتریالیسم دیالکتیک یا از مادی بودن همه اجزای عالم، سخن میگفتند و به انکار ابعاد فوق طبیعی جهان میپرداختند. هبوط انسان از ابعاد متعالی هستی به عالم طبیعی و دنیوی، اینک به صورت داستان سقوط او از درختان جنگلی تعریف میشد. کنت تفکر دینی و متافیزکی را مربوط به دو مقطع کودکی و نوجوانی بشر میخواند و آنگاه خود نظیر حواریون عیس برای امپراتوران، نامه مینگاشت و از آنان میخواست تا به معبد بزرگ جدید که همان علم و دانش تجربی بود و به بزرگ کاهن این معبد که خود او بود ایمان آورند. او از عقل جزیی ـ تجربی که اینک صورت استقرایی پیدا کرده بود، انتظار داشت که کارکردهای عقل قدسی و متافیزیکی را داشته باشد. دورکیم در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، هنوز به دنبال آن بود که اخلاق علمی را به عنوان عنصری بدیل و جایگزین برای اخلاق دینی قرار دهد.
کاستیهای عقل ابزاری
از پایان قرن نوزدهم، به تدریج محدودیتها و کاستیهای عقل ابزاری برای جامعه علمی آشکار شد. این محدودیتها از دیرباز مورد توجه فیلسوفان عقلگرا و حتی حسگرا بود. هابز و هیوم و قبل از آنان، عقلگرایان متوجه این حقیقت بودند که دانش حسی و عقل ابزاری توان داوری درباره ارزشها را ندارند.هیوم در قرن هجدهم، این مسأله را تحت عنوان جدایی دانش از ارزش مطرح کرده بود و لکن این مسأله به تدریج از پایان قرن نوزدهم بر همگان آشکار شد.
نکته دیگری که مورد توجه جامعه علمی قرار گرفت، ناتوانی عقل ابزاری از داوری درباره گزارههای متافیزیکی بود. پوزیتیویستهای منطقی، حلقه وین به جای آنکه نظیر پوزیتیویستهای قرن نوزدهم به داوری درباره گزارههای متافیزیکی پرداخته و آنها را رد یا ابطال کنند، از مهمل بودن این گزارهها خبر دادند. عقل جزیی در قرن نوزدهم با روی آوردن به دیدگاههای ماتریالیستی، هم درباره کل هستی و آغاز و انجام آن و هم درباره قواعد و رفتار ارزشی و عملی زندگی داوری میکرد اما، در آغاز قرن بیستم، داوری درباره این امور را خارج از توان و صلاحیت خود میدید. ویلفرد دوپاره تو، جامعهشناس و اقتصاددان ایتالیایی، با توجه به همین حقیقت بود که علم قرن نوزدهم را علم احمق مینامید. پوزیتیوسیستهای حلقه وین به رغم توجه به محدودیتهای دانش حسی، همچنان میکوشیدند تا حلقه علم را جدای از دیگر آگاهیهای بشر به عنوان امری اصیل که عهدهدار شناخت جهان خارج است حراست کنند.
طی مباحثی که از دهه سوم قرن بیستم تحت عنوان فلسفه علم شکل گرفت، این نکته نیز آشکار شد که حلقه علم، چیزی جدا از دیگر حلقههای معرفتی بشر نیست و این نکته همان حقیقتی بود که از دیرباز مورد توجه فیلسوفان عقلگرا بود. آنان میدانستند که دانش تجربی و علم حسی همواره در تار و پود خود، نیازمند گزارههایی است که از عقل فلسفی و متافیزیکی میگیرد، مانند اصل استحاله اجتماع نقیضین یا اصل علیّت. آنان به این نکته نیز توجه داشتند که کاربرد عقل ابزاری نیز در چارچوب مقررات و قواعدی انجام میشود که از متن این علم برنمیخیزد، بلکه از عقل عملی یا قدسی حاصل میشدند.
مرجعیت عقل عرفی
توجه به محدودیتهای عقل ابزاری در شرایطی که عقل قدسی و عقل متافیزیکی و همچنین عقل عملی موقعیت فرهنگی و اجتماعی خود را از دست داده بودند، موجب شد تا عقل ابزاری، نیازهای خود را از منبع معرفتی دیگر یعنی عقل یا فهم عرفی تأمین کند، بدین ترتیب علم ابزاری به طور رسمی زیر پوشش چیزی قرار گرفته که از آن با عناوین مختلفی نظیر عرف، پارادایم(۱) جامعه علمی و زیست(۲) جهان سنت از آن یاد میشود. در شرایطی که مرجعیت و اعتبار مراتب عالی عقل، دستخوش تردید و یا انکار قرار گرفته باشد، عوامل تعیین کننده عرف به محدوده عوامل اجتماعی و سیاسی تقلیل مییابند و در این حال همین عوامل، گزارههای بنیادینی را که در حکم تار و پود عقل و علم ابزاری هستند تعیّن میبخشند.
گزارههایی که در مناسبات فهم عرفی شکل میگیرند، متأثر از عواملی هستند که قدرت تأثرگزاری در ذهنیت اجتماعی را دارند، بنابراین بنیانهای معرفتی عقل ابزاری در نهایت به سازوکارهای اقتدار اجتماعی پیوند میخورد، یعنی عقلانیت و علم ابزاری تنها وسیله و ابزار قدرت نیست، بلکه محصول آن نیز هست.
عقلانیت ابزاری تا زمانی که فاصله بین خود و عقل عرفی را حفظ میکرد، در حقیقت میکوشید تا آخرین شعلههای روشنگری دنیای مدرن را حفظ کند، زیرا در این حال به رغم غیرعلمی خواندن گزارههای ارزشی یا متافیزیکی، از مدعیات قرن نوزدهم دست کشیده بود، اما در محدوده گزارههای آزمونپذیر، مدعی شناخت حقیقت بود.
پس از آنکه عقل ابزاری و آنچه علم و دانش تجربی خوانده میشد با عقل عرفی برداشته شد و به نقش بنیادین گزارههای غیرتجربی در ساختار دانش تجربی پی برده شد، نقش ابزاری دانش تجربی، بیش از گذشته آشکار گردید و هویت معرفتی و جهانشناختی آن به طور کامل در معرض تردید و انکار قرار گرفت.
افول روشنگری
عقل ابزاری حتی اگر به عنوان دانش علمی به راستی ارزش جهان شناختی خود را حفظ میکرد، هرگز نمیتوانست به بسیاری از پرسشهای بنیادین وجود انسان پاسخ دهد؛ پرسشهایی که درباره آغاز و انجام انسان و جهان، زندگی و مرگ، هستی و نیستی او هستند و جهت، هدف، بایدها و نبایدها و فضیلتها و رذیلتها را در معرض نظر خود قرار میدهند. آدمی در طول حیات خود با این پرسشها از سر تفنن و به هنگام فراغت مواجه نمیشود. این پرسشها از من وجود او برخاسته و همواره با او هستند و او همیشه به تناسب پاسخی که به آنها میدهد، زندگی میکند. انسان ناگزیر از پاسخ به آنهاست و کسی که از سر تحقیق به آنها پاسخ ندهد، از مواجهه مستقیم با آنها میگریزد. موضوع این پرسشها از محدوده دید و زاویه نظر عقل ابزاری، بیرون هستند و بخشی از آنها مربوط به عقل متافیزیکی و بخشی دیگر مربوط به عقل عملی است. ماکس وبر با توجه به محدودیت عقلانیت ابزاری و ناتوانی آن، از پاسخگویی به اینگونه پرسشها، دنیای مدرن را به دلیل فاقد بودن عنصر متافیزیکی، فاقد معیار و میزان در مورد این مسایل میخواند و در نتیجه پیروی هر کس را از شیطان خود تجویز میکند.
دنیای مدرن پس از تأمل در ساختار درونی عقل ابزاری، اینک نه تنها به محدودیتهای بیرونی علم مدرن که محصول این نوع عقلانیت است، پی برده بلکه در استقلال درونی این عقل، در قبال حوزههای طبیعی و تجربی زندگی، تردید کرده و ارزش معرفتی آن در مورد همین محدوده را نیز انکار میکند و با این تردید و انکار، روشنگری مدرن، آخرین امیدهای خود را از دست داده و به دنبال آن، مباحث پست مدرن فرصت بروز و ظهور مییابند.
عقل ابزاری هنگامی که با حذف مراتب عالی عقل، بنیانهای معرفتی خود را از دست میدهد، صدر و ذیل آن در دامن عقل عرفی که پایینترین و نازلترین لایه آگاهی بشری است قرار میگیرد، یعنی عرف هم بنیانها و هم جهتگیریهای آن را مشخص می سازد و عقل عرفی، واقعیتی است که نه بر اساس روشهای منطقی یا شهودی بلکه در چارچوب معادلات اقتدار اجتماعی توسط کسانی رقم میخورد که وسایل ارتباط جمعی و ابزارهای تبلیغاتی را در دست دارند.
جستوجوی حقیقت
راه برونرفت از این مشکل، انکار و نفی عقل ابزاری نیست، شناخت وضعیت موجود و آگاهی از نقایص و کاستیهای عقلانیت ابزاری، گامی لازم، ضروری و در عین حال غیرکافی است.
اندیشمندان پست مدرن، اغلب به توصیف وضعیت موجود بسنده کرده و آنچه را که فعلیت یافته است به عنوان حقیقتی گریزناپذیر میپذیرند. آنان با پذیرش مرجعیت قدرت و اقتدار در برابر علم، روزنههای امید را برای کشف حقیقت و وصول به آن فرو میبندند.
جستوجوی حقیقت در عرصههای نظر و عمل به معنای قبول و به رسمیت شناختن عقل نظری و عملی است. اگر راهی برای خروج از بحران دنیای مدرن باشد، بدون شک از طریق کاوش و جستوجوی حقیقت در عرصههای مزبور است. با احیای این سلسله از مباحث، فرهنگ و تمدنی شکل میگیرد که او به حوزه عقلانیت ابزاری و عرف بسنده نمیکند، بلکه از دیگر لایههای عقلانیت بهره میبرد.
عقل ابزاری و عرفی هنگامی که زیر پوشش مراتب برتر عقل قرار میگیرد، از حقیقت بهره میبرند و هویتی عقلی و معرفتی پیدا میکنند اما وقتی که ارتباط خود را با آن مراتب قطع میکنند، چیزی جز یک اقتدار کور نمیباشند، و باطن محتوای اقتدار کور، نیهلیسم و هیچانگاری است.
پیامبران خداوند ـ صلواتالله علیهم اجمعین ـ در نخستین گام، به بارور کردن حیات عقلی انسانها مبادرت میورزیدند و آنان را به سوی آنچه در فطرت و ذاتشان به ودیعت نهاده شده، ارشاد میکردند. امیرمؤمنان علی(ع) در این باره میفرمایند: «خداوند سبحان رسولان خود را برانگیخت و پیامبران خود را پیاپی به سوی مردم فرستاد تا از آنان بخواهد، عهد فطرت الهی را ادا کنند و … تا دفینههای عقلهای آنان را برانگیزانند.»(۳)
در قرآن کریم کمتر واژهای به اندازه عقل و علم آمده است. این دو واژه در تعابیر قرآنی با حفظ هویت جهانشناختی، همه مراتب علم و عقل را فرا میگیرد و به عقل و علم ابزاری و تجربی محدود و مقید نمیشود.
برترین مرتبه عقل، عقل قدسی است که در پرتو اشراق و افاضه مستقیم الهی، از روحالقدس بهره برده و وحی و کلام خداوند را به بشر عرضه میکند، و مراتب بعدی آن، عقل مفهومی در دو بعد نظری و عملی است که به تأمل در آغاز و انجام انسان و وظایف و تعهدات او میپردازد.
عقل قدسی و عقل مفهومی، دو حجت و دو پیامآور الهی هستند و یکدیگر را تأیید میکنند. عقل مفهومی، انسان را به سوی حقایق و معارف برتر راه میبرد و عقل قدسی در مراتب نخستین عقل مفهومی، آدمیان را بارور کرده و در نهایت، افقهای برتر را بر روی او میگشاید.
مدرنیته با انکار مرجعیت وحی و عقل قدسی آغاز میشود و این انکار ظاهرا ریشه در کمتوجهی یا بیمهری پیشین کلیسا به عقل مفهومی دارد. بیتوجهی کلیسا به عقل مفهومی، زمینه تقابل بین این دو رتبه از عقلانیت را پدید آورد و تا هنگامی که کلیسا در موضع اقتدار بود، این تقابل را به نفع آنچه ایمان مینامید، خاتمه میبخشید اما در دنیای مدرن، کفه تقابل به نفع طرف مقابل یعنی عقل مفهومی تغییر کرد و عقل مفهومی با پشت کردن به عقل شهودی و قدسی، ریشههای وجودی خود را قطع کرده و به سرعت خشکاند. عقلانیت ابزاری و عرفی که خالی از مرجعیت عقل و وحی است، یعنی عرف سکولار، دو لاشه برجای مانده مدرنیته است و این لاشه بیجان را نور عقل است که دیگر بار، حیات و زندگی میبخشد.
پی نوشت:
۱- پارادایم، اصطلاح تامس کون است.
۲-زیست جهان. اصطلاح هابرماس است.
۳- نهج البلاغه. خطبه ۱