(رصدفکر: آیت الله جوادی آملی حفظه الله در کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی بحثی را مطرح کرده اند به عنوان اسلامی سازی علوم و دانشگاه ها. به نظر میرسه که صحبت های ایشون در حال حاضر یکی از دقیقترین و فنی ترین صحبت ها در این باره باشه و واقعا قابل استفاده ست. البته ماقبلا مقاله ای رو از دکتر فنایی اشکوری در نقد کتاب منزلت عقل .. و در واقع نقد نظر آقای جوادی در این کتاب گذاشتیم که میتونید اون رو هم در آثاری که از آقای دکتر فنایی اشکوری توی وبلاگ گذاشتیم ببینید. البته به نظر ما هنوز نظرات علامه طباطبایی از نظر قدم های بیشتری که در زمینه علوم انسانی برداشته اند در صدر نظرات در علوم انسانی هست..)
منبع: کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی ص 134
فصل دوم: اسلامی کردن علوم و دانشگاهها
در گذشته که رشتههای گوناگون دانش به شکل کنونی آن تخصصی و مجزّا نشده بود علوم و معارف در یک نوع هماهنگی و ارتباط محتوایی به رشد خود ادامه میدادند. تخصصیشدن گسترده علوم و دانشها این اثر مهم را به دنبال دارد که دادهها و نتایج آنها بیگانه و بیارتباط با هم شکل میگیرند و تصویری مبهم و نامتجانس و عیبناک از عالم و آدم عرضه میکنند.
وضعیت دانش در گذشته به گونهای بود که ریاضیات و طبیعیات در دامن الهیات و در تعامل مستقیم با فلسفه و حکمت الهی رشد میکرد. فلسفه الهی عهدهدار برخی مبانی مهم و اساسی علوم تجربی بود و داد و ستد علمی بین آنها برقرار بود. برای نمونه در طبیعیات مبحث حرکت وضعی برخی از کرات و تناهی ابعاد و نیز مسئله وجود نظم در عالم، تثبیت میشد و به فلسفه وام داده میشد تا فیلسوف به کمک این مقدمات برگرفته شده از طبیعیات برخی مسائل فلسفی را مبرهن کند.
اینکه مشاهده میشود که کتاب منظومه مرحوم حکیم سبزواری در حقیقت مشتمل بر چهار کتاب منطقیات، طبیعیات، الهیات و اخلاقیات است، نه از آن جهت است که این چهار فنّ بیارتباط با هم تنها در یکجا صحافی شده و جُنگی را به نام کتاب شکل دادهاند، بلکه از آن رو است که مؤلف کتاب همچون اسلافِ متألّه خویش هماهنگ میاندیشیده و میان این شاخههای معرفت تجربی و تجریدی، ارتباط و تعامل و هماهنگی میدیده است. چنین نیست که بتوان درباره طبیعت سخن گفت و علوم طبیعی را بنا نهاد بیآنکه به الهیات و فلسفه کلی توجه کرد. آنچه درباره حقایق هستی در حکمت و الهیات به کرسی مینشیند باید خود را در علوم طبیعی و انسانی نشان دهد و با حضور محتوای معرفتی آنها این علوم رقم بخورد، چنانکه در مواردی نیز دستمایه این علوم به کار حکمت و الهیات و دینپژوهی میآید.
علوم موجود و متعارف و طبعاً دانشگاهها و مراکزی که در چارچوب این ناهماهنگی درونی و بیگانهسازی ناموجّه به تحقیق و پژوهش مشغولاند، از اساس عیبناک هستند؛ چه عیبی بالاتر از اینکه در عرصهای از دانش و معرفت، حقایق و واقعیاتی که دیگر شاخههای معرفتی در اختیار مینهند نادیده گرفته شوند و نسبت به وجود آنها تغافل و تجاهل روا داشته شود. و عدهای بر اثر این کثرت به وحدت نرسیده کوثر معرفت را رها کرده به تکاثر وهم آلود بسنده نمایند.
علم تجربی موجود معیوب است، زیرا در سیری افقی به راه خود ادامه میدهد؛ نه برای عالم و طبیعت مبدئی میبیند و نه غایت و فرجامی برای آن در نظر میگیرد و نه دانشی که خود دارد عطای خدا و موهبت الهی مییابد. این نگاهی که واقعیت هستی را مُثْله میکند و طبیعت را به عنوان خلقت نمیبیند و برای آن خالق و هدفی در نظر نمیگیرد، بلکه صرفاً به مطالعه لاشه طبیعت میپردازد و علم را زاییده فکر خود میپندارد نه بخشش خدا، در حقیقت علمی مردار تحویل میدهد، زیرا به موضوع مطالعه خویش به چشم یک مردار و لاشه مینگرد، چون بال مبدأ فاعلی و نیز بال مبدأ غایی از آن کنده شده است.
احیای این مردار و برطرف کردن نقص این دانش معیوب که از این احیاء به اسلامی کردن علوم و دانشگاهها تعبیر میشود به آن نیست که مظاهر و برنامههای اسلامی و دینی را در محیط و فضای دانشگاهها و مراکز علمی وارد نماییم؛ مثلاً در محیطهای علمی و دانشگاهی نمازخانه و مسجد بسازیم و یا کتابهای درسی دانشگاهها را با بسمالله و آرم جمهوری اسلامی چاپ کنیم. این کارهای صوری و ظاهری توان آن را ندارند که علوم را احیا کنند و دانش معیوب و هماره افسرده را صحت و شادابی بخشند.
اسلامی کردن علوم در گرو تغییر اساسی در نگاه به علم و طبیعت و تدوین متونِ درسی سرآمد و صاعد و هماهنگ دیدن حوزههای معرفتی و بازگشت طبیعیات به دامن الهیات است. تا هنگامی که علوم و دانشگاهها از سیر محدود و افقی خویش دست برنداشته و در مسیر صعودی گام برندارند، هرگونه کار و اقدام شکلی و ظاهری، تغییر ماهوی در ساختار معیوب علوم ایجاد نمیکند.
این نگاه معیوب به علم است که صُنع خدا در عالم را نمیبیند و همه چیز را به شانس و اتفاق و تصادف وامینهد و سخن گفتن از تأثیر و دخالت خداوند در حوادث عالم را خرافه و افسانه میپندارد. علمی که بخواهد همه هستی و طبیعت و حوادث آن را از دریچه تنگ علل و اسباب مادی قابلِ مشاهده و تجربهپذیر بفهمد و تحلیل کند کجا خواهد توانست به این نکته بلند و عمیق بار یابد که در کنار تقسیم علوم به لحاظ موضوعات و روش، تقسیم دیگری هست که به لحاظ معلّم انجام میپذیرد.
آنچه معمولاً رواج دارد این است که علم را به اموری نظیر چیستی موضوع و محمول و روش آن میشناسند و تقسیم میکنند؛ اما این پرسش که علم را نزد چه کسی خواندی و معلّم تو در این فراگیری که بود، اساساً مطرح نیست؛ ولی در دستگاه دین و شریعت به ما میآموزند که در کنار این مسیرهای متعارف کسب دانش، گونهای دیگر از علم هست که ویژگی و خصوصیت آن مرهون معلّم آن است. اگر نزد خدا دانش آموختی چنین علمی، علم «لدنّی» میشود. «لدن» به معنای نزد است و علم لدنّی علمی است که نزد خدا آموخته میشود و حضرت حق معلّم آن است. علم لدنی از دیگر علوم؛ نظیر فقه و فلسفه و دانش تجربی و علوم انسانی به موضوع، روش و غایت متمایز نمیشود، بلکه معلم واقعی را شناختن و او را باور کردن و با جهاد اوسط و اکبر به حضور وی بار یافتن است در این حال به صرف اینکه متعلمی به حضور او برود و از نزد او علم بیاموزد، دانش را از سرچشمه گرفته است و به حقیقت رسیده است و به معرفتی زلال و بیشائبه و بیاشتباه دست یافته است.
کسی که در فضای مسموم تلقی معیوب از علم، تنفس میکند در طبیعت جز علل و اسباب مشاهدهپذیر مادّی نمیبیند، لذا قادر به فهم این نکته نیست که مبدأ حکیمی که سرتاپای کار او حکیمانه است، بساط عالم را برپا کرده و کارگردان صحنه هستی است و آنچه واقع میشود همه به اذن و اراده اوست. این نگاه معیوب تجربهزده سمّی سهم و مجالی برای نیایش و دعا و نماز برای تغییر حوادث و وقوع امور طبیعی قائل نیست و همه چیز را مرهون تحقق اتفاقی و شانسی اسباب طبیعی و مادی میداند؛ اما نگاه سالم به هستی و علم، به گونهای دیگر میاندیشد و طبیعت را خلقت دانسته و در کنار اسباب طبیعی به اسباب معنوی و فراطبیعی نیز باور دارد.
حاصل آنکه: 1.نگاه طبیعتزده حسّگرا برای معلوم مبدأ و هدف قائل نیست، لذا از خلقت به طبیعت یاد میکند. 2.برای عالِم؛ یعنی خود شخص طبیعتگرا آغاز و انجامی معتقد نیست و خیال میکند از خاک برآمده و دوباره خاک میشود و بعد از آن خبری نیست، زیرا مرگ را پوسیدن میپندارد؛ نه از پوست به درآمدن و هجرت کردن. 3.برای عِلم مبدأ و هدف قائل نیست بلکه خیالپردازی او را به این وادی میکشاند که بخشی از علم را کوشش وی و بخش دیگر را شانس، تصادف، رخدادهای اتفاقی و... به عهده دارد.
مرحوم بوعلی در بخشی از کتاب شفاء در انتقاد به کسانی که با اتکای به عقلانیت محض فلسفی میخواهند تأثیر اموری؛ نظیر نماز استسقاء، دعا، صدقه و... را در بارش باران انکار کنند، چنین میگوید: «و اعلم أَنّ أکثر ما یقرّبه الجمهور وَ یَفْزَع إلیه و یقول به فهو حقٌّ و إنّما یدفعه هؤلاء المتشبّهة بالفلاسفة جهلاً منهم بعلله و أسبابه... ».[1] مراد مرحوم ابنسینا آن است که گمان مبر اینگونه افراد طعم حکمت و فلسفه الهی را چشیده باشند. اینها حقیقتاً فیلسوف و حکیم نیستند، بلکه به ناروا و بیمایه تظاهر به فیلسوفی مینمایند، زیرا از علّتهای واقعی و اسباب حقیقی این رخدادها بیخبرند.
تفکر قارونی نیز مانع اسلامی کردن علوم است. مشکل قارون آن بود که ثروت و توفیق خویش را تنها مرهون تلاش و زحمت و دانش و تعقل خود میدانست و سهمی برای خداوند قائل نبود و توحید افعالی نداشت و میگفت: (اِنَّما اوتیتُهُ عَلی عِلمٍ عِندی).[2] جزای این خودمحوری و نادیده گرفتن تأثیر الهی آن شد که: (فَخَسَفنا بِهِ وبِدارِهِ الاَرض).[3] نگاه قارونی به مسئله جمع ثروت و موفقیت اقتصادی محدود
( ([1] ـ الشفاء (الهیات)، حسن زاده، ص485 ـ 484.
[2] ـ سوره قصص، آیه 78.
[3] ـ سوره قصص، آیه 81. )
نمیشود، بلکه این منطق هر کجا باشد آثار زیانبار خود را خواهد داشت،
چنان که این کوته نظری و خودمداری مخصوص قارون نبود بلکه طبعِ آلوده خودباورانی که اعتماد به فیض و اتّکال بر فَوز و اتّکای به امداد الهی را رها کرده و فقط از اعتماد به نفس یاد میکنند چنین گرایش ناصوابی را به همراه دارد، چه اینکه از آیه (فَاِذا مَسَّ الاِنسنَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ اِذا خَوَّلنهُ نِعمَةً مِنّا قالَ اِنَّما اوتیتُهُ عَلی عِلمٍ بَل هِی فِتنَةٌ ولکِنَّ اَکثَرَهُم لایَعلَمون)[1] استفاده میشود.
غرض آنکه در عرصه کسب دانش و معرفت نیز بسیاری افراد فکر قارونی دارند و از منطق قارون پیروی میکنند، زیرا معلّم واقعی را نمیبینند و علم را یکسره مرهون تلاش و کوشش و استعداد فردی خویش میدانند. غافل از آنکه در تمام دوران تحصیل بر سر سفره احسان معلم واقعی؛ یعنی خداوند نشستهاند و واهب و ساقی معارف و علوم، حضرت حق جلّ و علاست، زیرا قابل به تنهایی از قوه به فعل نمیرسد.
این نگرش قارونی در حدّ خود چالش علم و دین را به همراه دارد و مانع همگامی و وحدت حوزه و دانشگاه و علم و دین خواهد بود. تا زمانی که ریشههای معایب علمِ موجود، برطرف نشده و غفلت از مبدأ و معاد عالم و منطق قارونی حاکم است نمیتوان به اسلامی شدن علوم امیدوار بود. با توصیه و بخشنامه و نمازخانه ساختن و تأکید بر ظواهر شرعی نمیتوان علومِ دانشگاهها را اسلامی کرد، هرچند ممکن است فضای غالب و جوّ حاکم بر آن اسلامی شود و دانشجویان متدیّنی از تحصیلات عالی دانشگاه فراغت یابند. اما باید عنایت کرد که دانش اسلامی است که مرکز یادگیری خود به نام دانشگاه را اسلامی خواهد کرد نه عکس آن.
([1] ـ سوره زمر، آیه 49.)
راه حلّ اسلامی کردن دانشگاه
علم حسی و تجربی معیوب حاضر که منقطع الاول و الآخر است و مبدأ فاعلی و غایی برای طبیعت نمیبیند اولاً باید حدّ خود را بشناسد و از نظام خلقت به عنوان طبیعت یاد نکند و درصدد ارائه جهانبینی برنیاید، زیرا فلسفه علمی و بنا نهادن جهانشناسی بر پایه دانش تجربی خطای بزرگی است. منابع معرفتی دیگر؛ یعنی وحی و به تبع آن نقل معتبر و عقل تجریدی (فلسفه) باید عهدهدار ارائه جهانبینی باشند. ثانیاً سرشت چنین علمی باید بازنگری شود و عیب و نقص اساسی آن برطرف گردد. این امر دوم به اموری بستگی دارد که در رأس آنها تجدید نظر در مقابل قرار دادن علم و دین است.
باید توجه کرد که دین در منظری فراتر از علم مینشیند و علم و عقل را داخل در حریم خویش جای میدهد. علم عقلی (تجربی و تجریدی) در درون هندسه معرفت دینی واقع میشود و در کنار و همراه نقل عهدهدار ترسیم معرفت محتوای دین میگردد، پس اگر چالش و تعارضی متصور شود میان علم و نقل است و هرگز میان علم و دین تعارضی نیست. در این صورت از یک سو علوم و دانش طایفهای از مشتغلین به دینشناسی که متمرکز بر ادله نقلی هستند و در حوزههای علمی به فهم و تفسیر آنچه خدا گفته مشغولاند و قول خدا را محور و موضوع تلاش علمی خویش قرار دادهاند، دینی و اسلامی است.
از سوی دیگر در کنار حوزههای علمی، دانشگاههای اسلامی قرار میگیرد که همت خود را مصروف ادراک و فهم فعل خدا قرار داده و درصدد تفسیر جهان خلقت است. اگر تفسیر قول خدا، علم اسلامی را به دست میدهد، تفسیر فعل خدا نیز علمی اسلامی محسوب میشود، پس داشتن دانشگاه اسلامی منوط به داشتن علوم اسلامی است و این علم زمانی فراهم میشود که اولاً علم را به حریم هندسه معرفت دینی راه دهیم و چتر دین را بر سر آن بگسترانیم و ثانیاً طبیعت را خلقت ببینیم و میان طبیعتشناسی و الهیات وفاق و آشتی برقرار کنیم و از سیر افقی فقط در مسیر علم دست برداریم و هرگونه فکر ناب، اندیشه سَرَه، عقل صرف و رهاورد علم صائب را موهبت الهی بدانیم که به انسان عطا کرده است.
اگر خواستیم علوم تجربی و متون درسی دانشگاهها اسلامی گردد باید اولاً عنوان «طبیعت» برداشته شود و به جای آن عنوان «خلقت» قرار گیرد؛ یعنی اگر عالمی بحث میکند که فلان اثر در فلان ماده معدنی هست یا فلان گونه گیاهی چنین خواص و آثاری دارد، با تغییر عنوان یاد شده اینگونه میاندیشد و آن را تبیین میکند که این پدیدهها و موجودات چنین آفریده شدهاند. ثانیاً عنوان خالق که مبدأ فاعلی است ملحوظ باشد؛ یعنی آفریدگارِ حکیم صحنه خلقت را چنین قرار داده است که دارای آثار و خواص ویژهای باشند. ثالثاً هدف خلقت که پرستش خدا و گسترش عدل و داد است به عنوان مبدأ غایی منظور شود. رابعاً محور بحث دلیل معتبر نقلی؛ مانند آیه قرآن یا حدیث صحیح قرار گیرد. خامساً از تأییدهای نقلی یا تعلیلهای آن استمداد شود. سادساً در هیچ موردی دعوای «حسبنا العقل» نباشد، چنان که ادعای «حسبنا النقل» مسموع نشود. سابعاً تفسیر هر جزئی از خلقت با در نظر گرفتن تفسیر جزء دیگر آن باشد تا از سنخ تفسیر تکوین به تکوین به شمار آید؛ نظیر تفسیر تدوین به تدوین، زیرا هر موجودی از موجودهای نظام آفرینش آیه، کلمه و سطری از آیات، کلمات و سطور کتاب جامع تکوین الهی است.
در این صورت ارتباط موضوع دانش عالمان علوم طبیعی با خالق هستیبخش هم به لحاظ مبدأ آفرینش و هم به لحاظ مقصد و منتهای آن و هم به جهت صراط مستقیم محفوظ میماند؛ اما اگر این نظم خاص اتفاق نیفتد و همچنان بر آن نگاه معیوب که طبیعت را منقطع الاول و الآخر تصور میکند، اصرار ورزیده شود چارهای جز آن نیست که همچنان به شانس و تصادف بسنده کنند یا کار را به خود طبیعت استناد دهند و از این نکته که کسی طبیعت را به این صورت درآورده، غفلت ورزند و جهان را مانند انسان و انسان را بسان جهان، پوچ و بیمعنا تفسیر کنند. انسان به دنیا میآید و رشد میکند و میپوسد؛ مانند دیگر پدیدههای طبیعی بیآنکه از پوست به در آید و غایت و هدفی متعالی را تعقیب کند.
حاصل آنکه پس از قدم اوّل؛ یعنی خلقت را به جای طبیعت نشاندن و مبدأ و هدف را ملحوظ داشتن، نوبت به قدم دوم و... میرسد؛ یعنی کنار زدن منطق قارونی و باور به اینکه عقل و دانش سرمایه و موهبت الهی است و همچنان که نقل همتای عقل، عطای خداوند و حجت او برای فهم دین و هدایت بشر است، عقل و علم نیز موهبت خدا و حجت او برای شناخت دین است، بنابراین در علوم تجربی هر جا در حکمت نظری از بود و نبود خبر داد حجت خداست و هر جا در حکمت عملی از باید و نباید خبر داد باز هم حجت خداست. تفسیر عالمانه فعل و قول خدا هر دو حجت است و هر دو تأمین کننده محتوای اسلام هستند.
در زمینه اسلامی کردن علوم و دانشگاهها از هرگونه افراط و تفریط باید دوری جست و نباید تصور کرد علم اسلامی؛ یعنی فیزیک و شیمی اسلامی تافتهای جدا بافته از علوم طبیعی رایج است. منشأ چنین گمانی آن است که نسبت علم دینی به علم رایج را نسبت فرش دستباف با فرش ماشینی بدانیم و تخیل کنیم که علم دینی محتوایی کاملاً متفاوت از علم رایج در اختیار میگذارد و چون مشاهده میکنیم که از دلِ علم دینی فیزیک و شیمی متفاوتی به دست نمیآید، به این تصور کشانده میشویم که از اساس منکر امکان اسلامی کردن علوم گردیم.
ایده اسلامی کردن علوم همانطور که اشاره شد در نتیجه آشتی دادن علم با دین و رفع غفلت از جایگاه عقل در هندسه معرفت دینی و برطرف کردن بیگانگی و فاصلهای که به نادرست میان علم و دین برقرار شده، حاصل میآید؛ نه آنکه از روش تجربی دست برداشته و سازوکار کاملاً جدید و بدیعی برای علوم طبیعی پیشنهاد شود. حقیقت آن است که اسلامی کردن علوم به معنای رفع عیب و نقص حاکم بر علوم تجربی رایج است و اینکه علوم طبیعی را هماهنگ و سازگار با دیگر منابع معرفتی ببینیم؛ نه آنکه اساس علوم رایج را ویران کرده و محتوای کاملاً جدیدی را در شاخههای مختلف علوم انتظار بکشیم.
علم اگر علم باشد؛ نه وهم و خیال و فرضیه محض، هرگز غیراسلامی نمیشود. علمی که اوراق کتاب تکوین الهی را ورق میزند و پرده از اسرار و رموز آن برمیدارد به ناچار اسلامی و دینی است و معنا ندارد که آن را به دینی و غیردینی و اسلامی و غیراسلامی تقسیم کنیم.
بر این اساس علم فیزیک در شرایطی که مفید یقین یا طمأنینه عقلائیه است و در مرز فرضیه و وهم و گمان به سر نمیبرد، یقیناً اسلامی است، هرچند شخص فیزیکدان ملحد و یا شاکّ باشد. اینکه او به سبب اعوجاج و الحادش ارتباط عالم طبیعت با خدا را قطع کرده و[منزلت عقل در هندسه معرفت دینی - صفحه 149]
در حالی که اگر این دیدگاه درست بود ما شاهد تضاد پیامدهای دنیای مدرن و علوم تجربی با دین نبودیم....وقتی این تضاد اجازه حضور هر 2 را در یک مکان نمیدهند خود شاهد این است که با تغییر مبانی باید علوم تجربی بگونه ای تغییر کند که پیامدهایش با دین و معارف دینی در تضاد نباشد