حجتالاسلام والمسلمین دکتر عبدالحسین خسروپناه
رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران
یکی از مباحثی که درباره فلسفه اسلامی مطرح میشود، رابطه حضرت امام خمینی(ره) با فلسفه اسلامی است. در این باره این سؤال مطرح میشود که آیا سیاست حضرت امام(ره) برگرفته از فلسفه یا فقط متأثر از فقه ایشان بوده است؟ برای اینکه به این سؤال پاسخ داده شود لازم است چند مطلب را عرض کنم؛
مطلب اول اینکه بدون شک امام خمینی(ره) طرفدار حکمت متعالیه و عرفان ابن عربی بود، حتی حکمت متعالیه را با رویکرد عرفانی تدریس میکرد. مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی که یکی از شاگردان درس منظومه و اسفار حضرت امام(ره) بود تصریح میکند که امام(ره) علاقهای به حکمت و فلاسفه مشاء نداشت و درس اسفار ایشان هم بیشتر جاذبه عرفانی داشت و به اسفار هم از نظر ابن عربی نگاه میکرد نه از نظر ابن سینا و فارابی. این رویکرد کاملا نشان میدهد که حضرت امام(ره) به لحاظ فکری طرفدار حکمت متعالیه و عرفان نظری بودند. در آثار ایشان هم کاملا این مطلب آشکار است که حضرت امام(ره) با رویکرد عرفانی به تبیین فلسفه اسلامی و مباحث دینی پرداختهاند، مثلا در تفسیر سوره حمد، امام(ره) کاملا عرفانی بحث میکند یا در کتاب آدابالصلاة، سرالصلاة ( معراجالسالکین و صلاةالعارفین) و همچنین در کتاب شرح چهل حدیث یا شرح دعای سحر یا در کتاب مصباحالهدایه إلیالخلافة والولایة نشان میدهد که امام(ره) کاملا با رویکرد حکمت متعالیه و عرفان نظری به اموزه های دینی و اهتقادی داشتند.
آنهایی که مخالف فلسفه و عرفان هستند و خود را طرفدار امام(ره) میدانند، آیا میتوانند این حقیقت را انکار کنند که امام(ره) یک فیلسوف، عارف و فقیه بودند. به هر حال این آثار امام (ره) نشان میدهد که کاملا گرایش حکمت متعالیه داشتند و کتابهای فقهی ایشان هم نشان میدهد که گرایش به فقه صاحب جواهری داشتند ولی آثار عرفانی و فلسفی حضرت امام(ره) و همچنین تبیینی که از معارف اسلامی دارند نشان میدهد که امام(ره) با رویکرد فلسفی و عرفانی به این مباحث نگاه میکردند،
هدف عرفان به حق تعالی است
البته ایشان در تفسیر سوره حمد تصریح دارند که فلسفه هدف نیست، بلکه وسیله است. میفرمایند: «فلسفه، وسیله است خودش مطلوب نیست. وسیله است برای اینکه شما مسائل را، معارف را با برهان به عقلتان برسانید. هنرش همین قدر است. آنکه انسان را میتواند راه ببرد و انسان را حقیقتا به آن میتواند راه ببرد، عبارت از پایی است که انسان با آن جلوه خدا را ببیند، یعنی ایمانی که در قلب وارد میشود»، در واقع امام(ره) از فلسفه حتی استفاده ابزاری و وسیلهای برای رسیدن به عرفان میبرد، یعنی امام(ره) عرفان را غایت میبیند. در جای دیگر امام(ره) میفرماید: «لسان دعوت انبیاء، لسان فلسفه و برهان رایج نیست آنان با جان و دل مردم کار دارند و نتایج براهین را به قلب بندگان خدا میرسانند و آنان را از درون جان و دل هدایت مینمایند ولی این بدان معنا نیست که به فلسفه و علوم برهانی و عقلی و استدلالی نباید پرداخت که این خیانت به عقل و استدلال و فلسفه است. این علوم را ازجمله فلسفه راه و عبورگاهی به سوی مقصد است، خود مقصد و مقصود و محبوب نیستند.» در واقع امام(ره) مقصد را عرفان به حق تعالی میداند.
روش شناسی فلسفه امام خمینی
مطلب دیگر اینکه امام در مباحث فلسفی هم از قرآن و هم از برهان و هم از شهود عرفانی بهره برده است. وی در کتاب صحیفه، جلد ششم، ص287 میفرمایند: «قرآن اعجوبهای است که اداره انسان را به همه اقشار میکند. در عین حالی که فقیه درست میکند، حکیم درست میکند، فیلسوف درست میکند.» یعنی امام(ره) معتقد است که میتوان از قرآن یک فلسفه و نظام فلسفی طراحی کرد و کاملا امام(ره) علاوه بر روش برهانی از روش شهودی و کشفی هم استفاده کردهاند. مثلا در کشف عالم مثال این مطلب را ذکر میکند که «اگر انسان با این چشم کثرتبین طبیعت از روزنه طبیعی عالم کثرتنمای طبیعت را تماشا کند، مشرک گشته و غیر حق، کثیر را میبیند ولی اگر این چشم را بسته و چشم دیگری گشوده و از این طبیعت پرواز نموده و نور بصر نفس را رو به عالم بالا گرداند، عالم برزخ و عالم مثال را میبیند.» (تقریرات فلسفی، جلد 1، ص 81)
کاربرد فلسفه در علوم اسلامی
مطلب دیگر اینکه امام(ره) در بحثهای مربوط به طلب و اراده کاملا از مباحث حکمت متعالیه استفاده کرده است، یعنی از طلب اراده که در علم اصول مطرح شده از حکمت متعالیه استفاده کرده عبارتی دارد و در همانجا میفرمایند: «و مرادنا من المعلول بالذات هو وجود الممکن الذی هو اثر جعل جاعل و الا فالماهیات لیست مجعولة ولا موجودة الا بالعرض لکونها اعتبارات وانتزاعات من حدود الوجود» باز در ادامه این مطلب را بیان میکند «والوجود المعلولی ذاته الافتقار والتعلق و لو استغنی فی حیثیه من الحیثیات ینقلب من الامکان و الافتقار الذاتی الی الوجوب و الاستغناء و هو مستحیل بالضروره» یعنی امام(ره) در بحث طلب و اراده که یکی از بحثهای علم اصول است از اصالت وجود و امکان فقری وجود معلولی استفاده کرده است همچنین امام(ره)در بحثهای معاد جسمانی و مباحث اعتقادی و الهیات بالمعنی الأخص کاملا از مباحث فلسفی استفاده کرده است، مثلا در شرح جنود عقل و جهل و همچنین در شرح چهل حدیث از یک دوره الهیات بالمعنی الأخص، از ذات و صفات حق تا نبوت و بعث رسل و انزال کتب و ملائکه و معاد از نظر مباحث فلسفی و اصل فطرت استفاده و بهره برده است؛ در شرح چهل حدیث و کتابهای دیگر هم به این شکل عمل کرده است. حال سئوال این است آیا مباحث سیاسی مبتنی بر مبانی نظری و متافیزیکی است یا نیست؟ اگر مبتنی است که شکی نیست پس امام به ناچار اندیشه سیاسی خود را مبتنی بر متافیزیکی قرار داده که برگرفته است حکمت متعالیه و عرفان نظری است.
تدریس حکمت متعالیه با رویکرد عرفانی
پس مطلب مهمی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که امام(ره) نه تنها طرفدار حکمت متعالیه و عرفان ابن عربی بوده، بلکه حکمت متعالیه را با رویکرد عرفانی تدریس کرده است و علاوه بر این نکتهای که عرض شد نکته مهمتر اینکه امام(ره( در مباحث دینشناسی مثل تفسیر سوره حمد، آدابالصلاة، سرالصلاة، شرح چهل حدیث و شرح دعای سحر، مصباح الهدایة از رویکرد عرفانی استفاده کرده و از رویکرد حکمت متعالیه بهره برده است. سؤال این است که افرادی که ادعا میکنند طرفدار امام(ره) هستند و میخواهند مسیر امام(ره) را طی کنند، آیا میتوانند این را نپذیرند که دینشناسی امام(ره) کاملا دینشناسی فلسفی و عرفانی بوده است؟ !
سؤال دیگری که مطرح میشود این است که آیا میتوان گفت که نظریه سیاسی امام(ره) مبتنی بر ولایت فقیه تنها برگرفته از فقه است و هیچ ارتباطی با دینشناسی امام(ره) ندارد؟! چگونه ممکن است کسی چنین ادعایی را مطرح کند! میگویند حرکت سیاسی و اندیشه سیاسی امام (ره) برگرفته از فقه بوده و هیچ ربطی به عرفان و فلسفه نداشته است. سؤال بنده از این افراد این است که آیا دینشناسی امام(ره)، دینشناسی مبتنی بر حکمت متعالیه و عرفان نظری بوده است یا نبوده است؟! اگر کسی بگوید نبوده، آثار تفسیر سوره حمد، آدابالصلاة، سرالصلاة، شرح چهل حدیث و شرح دعای سحر را چگونه توصیف میکند؟! اگر میگویند دینشناسی امام(ره)، دینشناسی عرفانی و حکمت متعالیه بوده است که قطعا این گونه بوده است؛ آیا میتواند بگوید که مباحث سیاسی امام(ره) کاملا برگرفته از فقه است و هیچ ارتباطی با دینشناسی امام(ره) ندارد. بله! شکی نیست که امام(ره) نظریه ولایت فقیه را از فقه گرفته است، نظریه سیاسی حضرت امام(ره) که یک نظریه ولایت فقیه هست یک نظریه فقهی است، اما نظریه فقهی ایشان با نظریه ولایت سیاسی در عرفان همخوانی دارد، یعنی امام(ره) کاملا اسفار چهارگانه عرفانی یعنی سیر من الخلق إلی الحق، و سیر من الحق إلی الحق، سیر من الحق إلی الخلق که بالحق هست و سیر منالخلق إلی الخلق بالحق را طی کرده و از قضا تمام عرفا معتقدند که اگر عارفی سیر من الخلق إلی الحق و سیر من الحق إلی الحق را طی کرد در سیر من الحق إلی الخلق حتما از ولایت سیاسی برخوردار است. بدون شک ولایت سیاسی عرفانی حضرت امام(ره) با ولایت سیاسی فقهی ایشان هماهنگ بوده است و جالب این است که نوع رویکرد و عملکردی که امام داشته از اندیشههای عرفانی در اندیشه سیاسی استفاده کرده است. اینکه امام(ره) در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در جلسهای که آقای بازرگان و دیگران حضور داشتند در مورد پیروزی انقلاب اسلامی صریحا میفرمایند: «من هیچ نقشی نداشتم، شما هم هیچ نقشی نداشتید. فقط خدا نقش داشت.» این نگاهی کاملا عرفانی است و یا وقتی خرمشهر آزاد شد، میفرمایند: «خرمشهر را خدا آزاد کرد.» این نگاه کاملا عرفانی است که ایشان نسبت به مسائل سیاسی و نظامی داشتند.
نامه به گورباچف
در یازدهم دی ماه 1367ه.ش برابر بیست و دوم جمادی الاول1409 امام(ره) از جماران نامهای به صدر هیأت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سابق آقای میخائیل گورباچف میفرستد و او را به اسلام دعوت میکند و به وی تذکر میدهد که با تفکر مادی نمیتوان نیازهای بشری را تأمین کرد و پیشبینی شکست کمونیسم را مطرح میکند. این نامه در جلد21 صحیفه امام (ره)، ص220 به بعد آمده است. لازم است دقت کنید امام(ره) میفرمایند: جناب آقای گورباچف باید به حقیقت رو آورد. مشکل اصلی کشور شما مسأله مالکیت و اقتصاد و آزادی نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست. همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بنبست کشیده و یا خواهند کشید. مشکل اصلی شما مبارزه طولانی و بیهوده با خدا و مبدأ هستی و آفرینش است. بعد در ادامه میفرمایند که از قرآن عزیز و کریم و استدلالات آن در موارد وحی و نبوت و قیامت بگذریم که از نظر شما اول بحث است، اصولاً میل نداشتم شما را در پیچ و تاب مسائل فلاسفه، به خصوص فلاسفه اسلامی، بیندازم. فقط به یکی ـ دو مثال ساده و فطری و وجدانی که سیاسیون هم میتوانند از آن بهرهای ببرند بسنده میکنم. این از بدیهیات است که ماده و جسم هرچه باشد از خود بیخبر است. یک مجسمه سنگی یا مجسمه مادی انسان هر طرف آن از طرف دیگرش محجوب است. در صورتی که به عیان میبینیم که انسان و حیوان از همه اطراف خود آگاه است. میداند کجاست؛ در محیطش چه میگذرد؛ در جهان چه غوغایی است. پس، در حیوان و انسان چیز دیگری است که فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمیمیرد و باقی است. انسان در فطرت خود هر کمالی را به طور مطلق میخواهد و شما خوب میدانید که انسان میخواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتی که ناقص است دل نبسته است، اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمی دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم، گرچه خود ندانیم. انسان میخواهد به حق مطلق برسد تا فانی در خدا شود.»
در ادامه هم میفرمایند: «اگر جنابعالی میل داشته باشید در این زمینهها تحقیق کنید، میتوانید دستور دهید که صاحبان این گونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینه به نوشتههای فارابی و بوعلیسینا ـ رحمتالله علیهما ـ در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونه شناختی بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانی کلی و نیز قوانین کلی که هرگونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به کتابهای سهروردی ـ رحمتالله علیه ـ در حکمت اشراق مراجعه نموده، و برای جنابعالی شرح کنند که جسم و هر موجود مادی دیگر به نور صرف که منزه از حس میباشد نیازمند است و ادراک شهودی ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسی است. از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتألهین ـ رضوانالله تعالی علیه و حشرهالله معالنبیین والصالحین ـ مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که حقیقت علم همانا وجودی است مجرد از ماده و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمیکنم و از کتب عرفا و بهخصوص محیالدین ابنعربی نام نمیبرم که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر از موی منازل معرفت آگاه گردند که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.»
بنا ندارم کل این نامه را نقل کنم؛ امام در اول نامه فرمودند سیاسیون میتوانند از این موضوع بهره ببرند و بعد دست گورباچف را میگیرد به حکمت مشاء رهنمون میکند و از حکمت مشاء به حکمت اشراق و از آنجا به حکمت متعالیه و بعد به عرفان نظری ابن عربی سوق میدهد تا به او صعود بدهد. امام(ره) دقیقا از عرفان و فلسفه استفاده کرد. پس امام در تحولات سیاسی دنیا از عرفان و فلسفه مدد می گیرد. قیام و انقلاب اسلامی نیز مبتنی بر این اندیشههاست. ایشان در مباحث فلسفی خودشان دقیقا از فلسفه یاد کرده و تصریح دارد که باید از این مباحث فلسفی استفاده کرد و بهره برد.
فلسفه یونانی یا اسلامی
افرادی که مخالف فلسفه هستند مدعی هستند که فلسفه از یونان گرفته شده است، امام(ره) در کتاب آدابالصلاة در صفحه 304 میفرمایند: «فلسفه امروز حکمای اسلام را و معارف و سیره اهل معرفت را به حکمت یونان نسبت دادن از بیاطلاعی از کتب قوم است مثل کتب فیلسوف عظیمالشأن اسلامی صدرالمتألهین (قدس سره) و استاد عظیمالشأنش محقق داماد(قدس سره) و تلمیذ بزرگوار او فیض کاشانی (قدس سره) و تلمیذ عظیمالشأن فیض، عارف جلیل ایمانی قاضی سعید قمی(قدس سره) و نیز از بیاطلاعی به معارف صحیفه الهی و احادیث معصومین (سلامالله علیهم) است.»
خلاصه اینکه امام(ره) که دینشناسیاش کاملا فلسفی و عرفانی است، آیا فقه که جزئی از این دینشناسی است میتواند از فلسفه و عرفان جدا باشد؟! این حرف بیربطی خواهد بود که کسی بگوید متفکری که کتبش مانند آدابالصلاة، سرالصلاة، شرح چهل حدیث، شرح دعای سحر، تفسیر سوره حمد کاملا عرفانی و مبتنی بر حکمت متعالیه است اما فقهاش بریده از عرفان و فلسفه است!، یعنی آیا حیثیتهای علمی و عملی امام(ره) از هم بیارتباط بوده است، یعنی فقه امام(ره) متعارض با عرفان و عرفان او متباین با فقه اوست. نخیر! امام(ره) یک فیلسوف، عارف و فقیهی است که همه این علوم را با هم جمع کرده است و اندیشه سیاسی او هم برگرفته از فقه، فلسفه و عرفان اوست و اینها را با هم هماهنگ میدانسته و سخنانش هم در عرصه سیاست و مسائل نظامی و همچنین دعوت افرادی مانند گورباچف به اسلام کاملا با رویکرد فلسفی و عرفانی و فقهی بوده است.
در پایان ضمن استقبال از گفتگوی علمی توصیه می کنم مخالفان فلسفه با روش علمی و منطقی پیش روند و سخنان و مدعیات خود را بر دیدگاههای امام تحمیل نکنند.