(رصدفکر: واژه فطرت یکی از واژه هایی است که در عین کثرت استعمال در فرهنگ اسلامی بسیار پرابهام بوده است و تقریبا به ندرت افرادی توانسته اند و لو به صورت نسبی از عهده آن برآیند. در بین متفکرین معاصر به نظر میرسد بعد از علامه طباطبایی، تنها کسی که به این واژه به صورت هدفمندی بسیار حساس شده و توانسته بصورت کاملا آگاهانه ای از آن در حیطه های علمی ثمره های علمی بگیرد شهید مطهری است. این مسئله وقتی اهمیت خاص خود را پیدا میکند که شاید تنها عنصری که حل آن، مسئله علوم انسانی اسلامی ما را از بسیاری از ابهامات خارج کند حل همین مسئله فطرت است و به عبارت دیگر سرنوشت علوم انسانی اسلامی وابسته به مسئله فطرت است. فقط صدحیف که شهید مطهری در بین ما باقی نماند تا تحقیقات خود را در این زمینه به اتمام برساند.. تقریبا بعضی توجهات علامه طباطبایی و شهید مطهری به مسئله فطرت بی نظیر است.. )
البته این مسأله [فطرت] شاخههاى زیادى در جاهاى مختلف پیدا مىکند؛ از جمله در بحث تعلیم و تربیت که بحث بسیار وسیعى است. اگر انسان داراى یک سلسله فطریّات باشد قطعاً تربیت او باید با در نظر گرفتن همان فطریّات صورت گیرد و اصل لغت «تربیت» هم اگر به کار برده مىشود- چه آگاهانه و چه غیر آگاهانه- بر همین اساس است، چون «تربیت» یعنى رشد دادن و پرورش دادن، و این مبنى بر قبول کردن یک سلسله استعدادها- و به تعبیر امروز یک سلسله ویژگیها- در انسان است.
تربیت با صنعت این تفاوت را دارد که در صنعت، حساب حساب ساختن است؛ یعنى انسان منظورى را ابتدا دارد، بعد، از یک سلسله مواد و اشیاء براى منظور خود استفاده مىکند در حالى که به خود این مادّه توجه ندارد که با این کارى که روى آن انجام مىدهد آن را کامل مىکند یا ناقص؛ مادّه مىخواهد کامل شود یا ناقص [براى او فرقى نمىکند]؛ منظور «من» باید حاصل شود.
یک نجّار و یا یک معمار و بنّا که عملش یک نوع ساختن است هدفش باید تأمین شود، او به این کارى ندارد که این مقدار چوب و آهن و سیمان و امثال اینها را در ذات و طبیعت خودشان پرورش مىدهد و آنها را تکمیل مىکند و یا آنها را ناقص مىکند؛ بلکه اساساً گاهى لازم مىشود که آن مادّه را ناقص کند براى اینکه براى منظور او به
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج3، ص: 453
کار بیاید.
امّا یک باغبان در عین اینکه منظور و هدفى دارد و منافعى دارد ولى کار او براساس پرورش دادن طبیعت گل یا گیاه است، یعنى طبیعت گل یا گیاه را در نظر مىگیرد و راه رشد و کمالى را که در طبیعت براى آن معیّن شده است مىشناسد و آن را در همان مسیر طبیعى و به یک معنا فطرى خودش پرورش مىدهد و از آن استفاده مىکند.
من این مثال را قبلًا هم گفتهام: یک وقت انسان گوسفند را به عنوان یک شىء براى خود گوسفند در نظر مىگیرد و یک وقت به عنوان یک شىء براى انسان. اگر بخواهیم گوسفند را از نظر خود گوسفند در نظر بگیریم، آیا مصلحت گوسفند در اخته کردن اوست؟ ابداً. ما با عمل اخته کردن، اوّلًا او را زجر مىدهیم و [ثانیاً] ناقصش مىکنیم؛ یعنى یکى از جهازات لازمى را که در طبیعت براى او هست و باید باشد و کمالش هم هست از او مىگیریم و او را به عنوان یک شىء براى خودمان در نظر مىگیریم؛ کارى نداریم که گوسفند کامل مىشود یا ناقص؛ [مىگوییم] من مىخواهم چاقش بکنم و گوشتش بیشتر بشود، لذا باید اختهاش کنم تا حواسش به دنبال گوسفند ماده نباشد و فقط متوجّه چریدن باشد، بیشتر بخورد، چاقتر شود و گوشتش بیشتر گردد که وقتى سر این گوسفند را بریدیم گوشت بیشترى برایمان داشته باشد.
در انسانها نیز همین طور است. انسان را دو جور مىشود ساخت:
1. ساختن، آنچنان که اشیاء را مىسازند؛ یعنى آن کسى که سازنده است، فقط منظور خودش را در نظر مىگیرد و فرد را به شکلى در مىآورد که آن منظور را تأمین کند، حال مىخواهد با ناقص کردن منظورش را تأمین کند یا با کامل کردن.
کسانى که قائل به اصالت اجتماع هستند- که این اصالت اجتماع در نهایت به اصالت یک طبقه مخصوص که همان طبقه حکّام باشد بر مىگردد- مىخواهند انسانها را طورى بسازند که منظور طبقه حاکمه بهتر تأمین شود و یا به قول خود آنها براى جامعه مفید باشند، که این بحث را در آینده مطرح مىکنیم که آیا تضادّى میان کمال فرد و کمال جامعه هست یا خیر، و آیا ما در بسیارى از مسائل براى اینکه جامعه را به کمال برسانیم مجبوریم فرد را ناقص کنیم یا چنین چیزى در کار نیست؟ مىگویند جامعه به چنین و چنان افرادى نیاز دارد. به چه نوع افرادى؟ مىگویند مثلًا جامعه به سربازهایى صد در صد انضباطى نیاز دارد که فرمان ما فوق را بدون چون و چرا اطاعت
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج3، ص: 454
کنند و غیر از فرمان فرمانده درباره چیز دیگرى فکر نکنند. حال اگر انسانى بخواهد اصالت اراده و اصالت عقل داشته باشد یعنى از نظر عقل و فکر استقلال داشته باشد و فکر کند این کار را چرا من مىخواهم انجام دهم، و یا یک سلسله عواطف انسانى داشته باشد، دیگر به درد این کار نمىخورد و به قول اینها به درد جامعه نمىخورد. از نظر اینها افرادى به درد جامعه مىخورند که نه فکر داشته باشند و نه عاطفه. اگر به او یک بمب دادند و گفتند برو بالاى این شهر بینداز، فکر نکند که آخر این مردم چه گناهى دارند و چرا، و فکر نکند که آخر در آنجا مرد است، زن هست، پیر و جوان و بچه هست، بىگناه و باگناه هست، نه فکر کند و نه یک ذرّه عاطفه داشته باشد. همان طور که تخم آن گوسفند را مىکشند براى اینکه بهتر بچرد و چاقتر شود، رگهاى عاطفى و احساساتى و عاطفههاى انسانى را از وجود او بیرون مىکشند و حالتى نظیر حالت استسباع به او مىدهند که اصلًا استقلال و حرّیّت فکر از او گرفته شود. آنوقت است که انسانى مىشود که کاملًا به درد آنها مىخورد.
ولى این بر اساس «تربیت» به معنى واقعى نیست. «تربیت» یعنى پرورش دادن استعدادهاى واقعى انسان. اگر او داراى استعداد عقلانى و فکرى است و «چون و چرا» در مسائل دارد باید آن را پرورش داد نه اینکه این استعدادها را در او [نابود کرد]. اگر در او عاطفه انسانى (مثل رحم) وجود دارد باید آن را پرورش داد. البته اینها حدّ افراط و تفریط دارد.
غرضم این جهت است که مسأله فطرت با مسأله تربیت خویشاوندى خاصّى دارد که جداگانه روى آن بحث مىکنیم.
یکى از مسائل مهمّ در فلسفههاى انسانى امروز و در جامعهشناسىها مسأله «تکامل تاریخ» است. اگر ما براى انسان به فطرت قائل باشیم «تکامل تاریخ» را به شکلى باید توجیه کنیم و اگر به فطرت قائل نباشیم- همان طور که بسیارى از مکتبهاى امروزى به کلّى فطرت را از انسان نفى مىکنند- «تکامل تاریخ» را به شکل دیگرى باید توجیه کنیم. اینها بحثهایى است که به طور اجمال اشاره کردم.