(رصدفکر: یکی از معدود متفکران درجه اول اسلامی که به بررسی افکار عرفانی هند و چین پرداخته است علامه طباطبایی ره است. علامه ره اعتقاد داشته است که باید افکار سرزمین های دیگر همچون هند و چین به زبان فارسی ترجمه شود و از کنجکاوی ها و افکار آنها باید با خبر شویم و نباید خود را در افکار و اندیشه های خود محسور کنیم. از نظر ایشان عرفان هندی و چینی هر دو به دنبال به تصویر کشیدن یک عرفان عمیق و خالص بوده اند اگر چه در بعضی موارد در تحقق این هدف کامیاب و گاهی هم ناکام مانده است. ایشان عرفان چینی را در مجموع عمیق تر از عرفان هندی میدانسته اند.)
بیانات با نزاکت اسلام وقتى که با بیانات دیگران و به ویژه با عرفان هندى مقایسه شود، این امتیاز را دارد که حقایق عرفانى در لفافه بیانات عمومى که سایر طبقات نیز هر کدام مناسب درک ویژه خود از آن بهرهمندند ایراد شده و از هرگونه پردهدرى تحرز به عمل آمده است، ولى بیانات دیگران این امتیاز را ندارد و به همین سبب اسلام از نتایج زیانبخشى که تعلیمات دریده دیگران به بارآورده، مصون و محفوظ مانده است؛ مثلًا اگر به عرفان هندى مراجعه کرده، اوپانیشادهاى کتاب مقدس ودا (بخش معارف الهى کتاب ودا) را از نظر بگذرانیم و آغاز و انجام مطالب را به همدیگر برگردانیم و هر سخنى را با اشباه و نظایر آن سنجیده، تفسیر کنیم، خواهیم دید که جز یک توحید دقیق و بسیار عمیق مقصدى ندارد، ولى در عین حال سخنان استوار و پایدار خود را به اندازهاى دریده و بىپرده بیان مىکند که هر مراجعه کنندهاى که از مطالب عرفانى اطلاع کامل ندارد، سخنان نغز و استوار آن را جز یک رشته افکار خرافى نخواهد اندیشید و لااقل از بیاناتى که توحید حق را با کمال دقت وصف مىکند، جز حلول و اتحاد و افکار بتپرستى نخواهد فهمید.
گواه این مطلب نظرهایى است که مستشرقین سانسکریتشناس در عرفان هندى مىدهند و آنان پس از آن همه کنجکاوى که در متون اصلى برهمایى و بودایى نمودهاند، تازه عرفانیات هندى را یک رشته افکار خرافى مىدانند که تراوش مغز هندى محروم از مزایاى زندگى مىباشد و سبب اصلى این اظهارات، دریدگى و نامطبوعى بیانات بىباکانه این متون است.[1]
نتیجههاى فاسد عرفان هندى
عرفان هندى بر اثر شیوه نامطبوعى که اتخاذ کرده، سه نتیجه زیانبخش به بار آورده است:
1. همان عرفانى که جز توحید خالص پاک خداى پاک هیچ مقصد و هدفى ندارد، وقتى که وارد افهام عامه پیروان خود گردیده، درست در قطب مخالف قرارگرفته و تبدیل به بتپرستى شده و به جاى خداىیگانه، خدایانى به عدد هوسهاى مردم، مورد پرستش قرارگرفته است: فرشتگان، پریان و قدیسان بشر.
عرفان مجوسى نیز چنانکه از متن این کیش بهدست مىآید، به همین سرنوشت دچار شده است و با اینکه در میان پیروان این کیش ساختن بت معمول نبوده است، در تقدیس فرشتگان و قدیسان بشر و عناصر به ویژه آتش، همان شیوه بتپرستى هندى را دارند.
عرفان مسیحى نیز که نمونهاى از آن در اول انجیل یوحنا وارد شده، در مرحله عمل همان حال عرفان هندى را دارد و تثلیث این کیش همان تثلیث وثنى مىباشد.[2]
2. دستوراتى که این عرفان به پیروان خود مىدهد منفى است و در نتیجه همه اعمال مثبت که آفرینش خدایى در جهان انسانى و شعاع وجود انسان قرار داده و هر یک از آنها را آیتى از خود و آینه صفتى از صفات پاک خود نموده است به کلى از زندگى معنوى کنار مىافتد، و این خود مَنقِصتى است بزرگ که دامنگیر این عرفان گردیده و عرفان مجوسى و مسیحى نیز گرفتار همین منقصت مىباشند. تنها اسلام است که زندگى معنوى خود را به جهان انسانى و همه پدیدههاى مثبت و منفى آن بسط داده است.
3. عرفان هندى برخى از طبقات مردم را مانند زنان و گروهى از مردان از زندگى معنوى محروم مىسازد و همچنین در کیش مسیحى زنان از زندگى معنوى محروماند. تنها اسلام است که براى هیچ کس محرومیت قائل نشده و هر کس را به فراخور حال خود تعلیم داده و تربیت مىکند.